مترادف و متضاد

تر و تمیز

تر کردن

تر کرده

ترا

ترا بخدا

<hr> مترادف تراب : ثری، خاک، زمین، طین، گل <hr> متضاد تراب : ماء

مترادف تراب : ثری، خاک، زمین، طین، گل متضاد تراب : ماء

تراب

ترابردن

ترابرپذیر

ترابرپذیری

ترابرگر

<hr> مترادف ترابری : حمل ونقل

مترادف ترابری : حمل ونقل

ترابری

ترابری به وسیله لوله

ترابری کردن

<hr> مترادف تراجم : ترجمان ها، ترجمه ها، بیوگرافی ها، زندگی نامه ها، شرح حال ها، به هم دشنام دادن، به یکدیگر سنگ انداختن، سنگ پراکنی ها، دشنام دهی ها

مترادف تراجم : ترجمان ها، ترجمه ها، بیوگرافی ها، زندگی نامه ها، شرح حال ها، به هم دشنام دادن، به یکدیگر سنگ انداختن، سنگ پراکنی ها، دشنام دهی ها

تراجم

<hr> مترادف تراخم : چشم درد، تورم پرده چشم

مترادف تراخم : چشم درد، تورم پرده چشم

تراخم

<hr> مترادف تراخی : درنگ، سستی

مترادف تراخی : درنگ، سستی

تراخی

<hr> مترادف ترادف : ترتب، تسلسل، تواتر، توالی، هم معنایی، پیاپی شدن، ردیف شدن

مترادف ترادف : ترتب، تسلسل، تواتر، توالی، هم معنایی، پیاپی شدن، ردیف شدن

ترادف

ترادف عبارات

<hr> مترادف تراز : هم سطح، هموار، آلت سنجش همواری سطح، سطح نما، آرایش، زینت، زردوزی، نقش ونگار، بالانس، تساوی، تعادل، مفاصاحساب، میزان، موازنه، صنوبر <hr> متضاد تراز : ناهموار

مترادف تراز : هم سطح، هموار، آلت سنجش همواری سطح، سطح نما، آرایش، زینت، زردوزی، نقش ونگار، بالانس، تساوی، تعادل، مفاصاحساب، میزان، موازنه، صنوبر متضاد تراز : ناهموار

تراز

تراز دار

تراز فلزی یا اهنی

<hr> مترادف تراز کردن : هم سطح کردن، هموار ساختن، متعادل کردن، میزان کردن

مترادف تراز کردن : هم سطح کردن، هموار ساختن، متعادل کردن، میزان کردن

تراز کردن

ترازسازی

<hr> مترادف ترازنامه : بیلان، عملکرد

مترادف ترازنامه : بیلان، عملکرد

ترازنامه

<hr> مترادف ترازو : قپان، قسطاس، میزان، معیار، عدالت، عدل

مترادف ترازو : قپان، قسطاس، میزان، معیار، عدالت، عدل

ترازو

ترازودار

ترازگیر

ترازی

<hr> مترادف تراس : ایوان، صفه، مهتابی، بام، پشت بام <hr> برابر پارسی : ایوان، پادگانه، مهتابی

مترادف تراس : ایوان، صفه، مهتابی، بام، پشت بام برابر پارسی : ایوان، پادگانه، مهتابی

تراس

تراس دار کردن

<hr> مترادف تراش : تراشه، خراش

مترادف تراش : تراشه، خراش

تراش

تراش دادن

تراشنده

<hr> مترادف تراشه : قاچ، قاش، تراش

مترادف تراشه : قاچ، قاش، تراش

تراشه

تراشه وار

تراشه کردن

تراشکار

تراشکاری

<hr> مترادف تراشیدن : ازاله، حلق، تراش دادن، خراطی کردن، رندیدن، زدودن، ستردن، خراشیدن، صاف کردن، در آوردن، جعل کردن، ساختن، خلق کردن

مترادف تراشیدن : ازاله، حلق، تراش دادن، خراطی کردن، رندیدن، زدودن، ستردن، خراشیدن، صاف کردن، در آوردن، جعل کردن، ساختن، خلق کردن

تراشیدن

<hr> مترادف تراشیده : تراش خورده، زدوده، سترده، صاف، هموار <hr> متضاد تراشیده : نتراشیده

مترادف تراشیده : تراش خورده، زدوده، سترده، صاف، هموار متضاد تراشیده : نتراشیده

تراشیده

تراشیدگی

<hr> مترادف تراضی : خشنودی، رضایت، رضایتمندی، ازهم راضی شدن

مترادف تراضی : خشنودی، رضایت، رضایتمندی، ازهم راضی شدن

تراضی

<hr> مترادف ترافیک : ازدحام، راه بندان، عبورومرور <hr> برابر پارسی : آمد و شد، آمد و رفت، شدآمد

مترادف ترافیک : ازدحام، راه بندان، عبورومرور برابر پارسی : آمد و شد، آمد و رفت، شدآمد

واژه های حرف "ت" - مترادف و متضاد