جنگافروز

جنگافزار

<hr> مترادف جنگاور : جنگجو، حربی، دلاور، دلیر، رزمنده، سپاهی، شجاع، مبارز، محارب، نبرده

مترادف جنگاور : جنگجو، حربی، دلاور، دلیر، رزمنده، سپاهی، شجاع، مبارز، محارب، نبرده

جنگاور

<hr> مترادف جنگاوری : جلادت، جنگجویی، دلاوری، رزمندگی، شجاعت

مترادف جنگاوری : جلادت، جنگجویی، دلاوری، رزمندگی، شجاعت

جنگاوری

<hr> مترادف جنگجو : جنگاور، جنگی، چالشگر، حربی، رزم آور، رزمنده، سپاهی، ستیزه جو، ستیزه گر، ستیزنده، سرباز، سلحشور، شجاع، غازی، مبارز، مبارزه جو، متحارب، محارب | دلاور، رزم آور، رزمجو، رزمنده، ستیزه جو، غازی، مبارز، محارب

مترادف جنگجو : جنگاور، جنگی، چالشگر، حربی، رزم آور، رزمنده، سپاهی، ستیزه جو، ستیزه گر، ستیزنده، سرباز، سلحشور، شجاع، غازی، مبارز، مبارزه جو، متحارب، محارب | دلاور، رزم آور، رزمجو، رزمنده، ستیزه جو، غازی، مبارز، محارب

جنگجو

جنگجوی اسکاندیناوی

جنگجوی غیر نظامی

جنگجویان غیر نظامی

<hr> مترادف جنگجویی : جنگاوری، چالشگری، رزمجویی، سلحشوری، شجاعت، میدانداری

مترادف جنگجویی : جنگاوری، چالشگری، رزمجویی، سلحشوری، شجاعت، میدانداری

جنگجویی

جنگفن گر

<hr> مترادف جنگل : بیشه، درخت زار

مترادف جنگل : بیشه، درخت زار

جنگل

جنگل دار

جنگل داری

جنگل نشین

جنگل چوب الواری

جنگل کاری کردن

جنگلبان

جنگلبانی

جنگلهای دورافتاده

جنگلی

<hr> مترادف جنگنده : حربی، رزمنده، جنگی، سلحشور، مبارز

مترادف جنگنده : حربی، رزمنده، جنگی، سلحشور، مبارز

جنگنده

<hr> مترادف جنگی : دلاور، مبارز، نستوه، جنگنده، حربی

مترادف جنگی : دلاور، مبارز، نستوه، جنگنده، حربی

جنگی

جنگیدن

جنگیدن با

جنی

جنی زیر زمینی

<hr> برابر پارسی : رویان

جنین

جنین مرده بدنیا امده

<hr> برابر پارسی : رویانی

جنینی

<hr> مترادف جهاد : غزا، غزوه، مقاتل، مجاهدت <hr> برابر پارسی : جنگیدن، ستیز کردن، نبرد

مترادف جهاد : غزا، غزوه، مقاتل، مجاهدت برابر پارسی : جنگیدن، ستیز کردن، نبرد

جهاد

جهاد کردن

<hr> مترادف جهادگر : جنگجو، رزمنده، غازی، تلاشگر

مترادف جهادگر : جنگجو، رزمنده، غازی، تلاشگر

جهادگر

<hr> مترادف جهاز : بلم، زورق، سفینه، قایق، کشتی، کلک، جهیز، عضو، سیستم <hr> برابر پارسی : دستگاه

مترادف جهاز : بلم، زورق، سفینه، قایق، کشتی، کلک، جهیز، عضو، سیستم برابر پارسی : دستگاه

جهاز

جهاز عروس

<hr> برابر پارسی : دستگاه گوارش

برابر پارسی : دستگاه گوارش

جهاز هاضمه

جهازی

جهالت

<hr> مترادف جهان : آفاق، دنیا، عالم، کره ارض، گیتی، روزگار، زمانه

مترادف جهان : آفاق، دنیا، عالم، کره ارض، گیتی، روزگار، زمانه

جهان

جهان افرین

جهان خاکی

جهان زنان هرجایی

جهان نما

جهان نیرو

جهان کوچک

<hr> مترادف جهانخواری : استعمار، استعمارگری، استکبار

مترادف جهانخواری : استعمار، استعمارگری، استکبار

واژه های حرف "ج" - مترادف و متضاد