ختنه نشده

ختنه کردن

<hr> مترادف خجالت : آزرم، انفعال، حیا، خجلت، شرم، شرمزدگی، شرمساری، شرمندگی، حجب، کم رویی <hr> متضاد خجالت : پررویی، گستاخی <hr> برابر پارسی : شرمساری، آزرم، سرافکندگی، شرم، شرمندگی

مترادف خجالت : آزرم، انفعال، حیا، خجلت، شرم، شرمزدگی، شرمساری، شرمندگی، حجب، کم رویی متضاد خجالت : پررویی، گستاخی برابر پارسی : شرمساری، آزرم، سرافکندگی، شرم، شرمندگی

خجالت

خجالت آور

<hr> مترادف خجالت دادن : شرمسار کردن، شرمنده کردن، از رو بردن

مترادف خجالت دادن : شرمسار کردن، شرمنده کردن، از رو بردن

خجالت دادن

<hr> مترادف خجالت زده : خجالت آلود، شرم آلود، شرمسار، شرمنده، شرم زده، شرمگین، خجل، شرمناک، آزرمناک ، منفعل، سرافکنده <hr> متضاد خجالت زده : گستاخ، پررو

مترادف خجالت زده : خجالت آلود، شرم آلود، شرمسار، شرمنده، شرم زده، شرمگین، خجل، شرمناک، آزرمناک ، منفعل، سرافکنده متضاد خجالت زده : گستاخ، پررو

خجالت زده

خجالت کش

<hr> مترادف خجالت کشیدن : خجل شدن، شرمگین شدن، شرمسار شدن، شرمنده شدن، خجل گشتن، خجالت بردن <hr> برابر پارسی : شرم داشتن، شرمنده شدن

مترادف خجالت کشیدن : خجل شدن، شرمگین شدن، شرمسار شدن، شرمنده شدن، خجل گشتن، خجالت بردن برابر پارسی : شرم داشتن، شرمنده شدن

خجالت کشیدن

خجالتآلود

خجالتآور

خجالتزده

خجالتزدگی

<hr> مترادف خجالتی : آزرمگین، سربه زیر، شرم رو، شرم زده، شرمگین، شرمناک، کم رو، محجوب <hr> متضاد خجالتی : پررو <hr> برابر پارسی : آزرمگین، کمرو

مترادف خجالتی : آزرمگین، سربه زیر، شرم رو، شرم زده، شرمگین، شرمناک، کم رو، محجوب متضاد خجالتی : پررو برابر پارسی : آزرمگین، کمرو

خجالتی

<hr> مترادف خجسته : باشگون، شگون دار ، سعد، فرخ، فرخنده، مبارک، متبرک، مسعود، میمون، همایون ، خوش، نیک ، خوشایند، مطلوب ، بختیار، کامروا، نیک بخت <hr> متضاد خجسته : بداختر، شوم، نامبارک، نحس، گجسته، بد، نکوهیده، ناخوشایند، نامطلوب، بدبخت

مترادف خجسته : باشگون، شگون دار ، سعد، فرخ، فرخنده، مبارک، متبرک، مسعود، میمون، همایون ، خوش، نیک ، خوشایند، مطلوب ، بختیار، کامروا، نیک بخت متضاد خجسته : بداختر، شوم، نامبارک، نحس، گجسته، بد، نکوهیده، ناخوشایند، نامطلوب، بدبخت

خجسته

خجستهرو

خجستهپی

<hr> مترادف خجستگی : خوشی، سعد، شگون، فرخندگی، میمنت، یمن <hr> متضاد خجستگی : بدشگونی، شومی، گجستگی

مترادف خجستگی : خوشی، سعد، شگون، فرخندگی، میمنت، یمن متضاد خجستگی : بدشگونی، شومی، گجستگی

خجستگی

<hr> مترادف خجل : آزرمگین، سرافکنده، سربه زیر، شرمسار، شرمگین، شرمناک، شرمنده، منفعل، دماغ سوخته، هچل، بور <hr> متضاد خجل : مفتخر <hr> برابر پارسی : شرمسار

مترادف خجل : آزرمگین، سرافکنده، سربه زیر، شرمسار، شرمگین، شرمناک، شرمنده، منفعل، دماغ سوخته، هچل، بور متضاد خجل : مفتخر برابر پارسی : شرمسار

خجل

<hr> مترادف خجلت : آزرم، انفعال، حیا، خجالت، شرم، شرم زدگی، شرمساری، شرمندگی <hr> متضاد خجلت : فخر، مباهات

مترادف خجلت : آزرم، انفعال، حیا، خجالت، شرم، شرم زدگی، شرمساری، شرمندگی متضاد خجلت : فخر، مباهات

خجلت

خجلتزده

<hr> مترادف خجول : خجالتی، شرم رو، کمرو، محجوب <hr> متضاد خجول : پررو، گستاخ <hr> برابر پارسی : شرمسار، آزرمگین، شرمگین، کمرو

مترادف خجول : خجالتی، شرم رو، کمرو، محجوب متضاد خجول : پررو، گستاخ برابر پارسی : شرمسار، آزرمگین، شرمگین، کمرو

خجول

<hr> مترادف خدا : آفریدگار، الله، اهورامزدا، ایزد، پروردگار، خالق، خداوند، دادار، رب، کردگار، یزدان ، سلطان، پادشاه، امیر، خدیو، مالک، صاحب، استاد <hr> متضاد خدا : بنده، عبد، مخلوق

مترادف خدا : آفریدگار، الله، اهورامزدا، ایزد، پروردگار، خالق، خداوند، دادار، رب، کردگار، یزدان ، سلطان، پادشاه، امیر، خدیو، مالک، صاحب، استاد متضاد خدا : بنده، عبد، مخلوق

خدا

خدا به همراه

خدا بهمراه

خدا دانستن

خدا مانند

خدا پرستانه

<hr> مترادف خدابیامرز : مرحوم، مغفور، شادروان <hr> متضاد خدابیامرز : خدانیامرز

مترادف خدابیامرز : مرحوم، مغفور، شادروان متضاد خدابیامرز : خدانیامرز

خدابیامرز

<hr> مترادف خداترس : پارسا، پرهیزگار، تقواپیشه، دیندار، متقی <hr> متضاد خداترس : ناپارسا، ناخداترس، خداناترس

مترادف خداترس : پارسا، پرهیزگار، تقواپیشه، دیندار، متقی متضاد خداترس : ناپارسا، ناخداترس، خداناترس

خداترس

خداترسی

<hr> مترادف خداحافظ : بدرود، خدانگهدار، درپناه حق خدا ، فی امان اله، الوداع <hr> متضاد خداحافظ : سلام <hr> برابر پارسی : بدرود، خدا نگهدار، خدانگهدار، خدانگهدار یا بدرود، روز خوش/شب خوش | درود، خدانگهدار یا بدرود، خدانگهدار

مترادف خداحافظ : بدرود، خدانگهدار، درپناه حق خدا ، فی امان اله، الوداع متضاد خداحافظ : سلام برابر پارسی : بدرود، خدا نگهدار، خدانگهدار، خدانگهدار یا بدرود، روز خوش/شب خوش | درود، خدانگهدار یا بدرود، خدانگهدار

خداحافظ

<hr> مترادف خداحافظی : بدرود، تودیع، خدانگهداری، وداع <hr> متضاد خداحافظی : درود، استقبال

مترادف خداحافظی : بدرود، تودیع، خدانگهداری، وداع متضاد خداحافظی : درود، استقبال

خداحافظی

<hr> مترادف خداداده : خداداد، موهوب ، ذاتی، فطری <hr> متضاد خداداده : خدازده، اکتسابی

مترادف خداداده : خداداد، موهوب ، ذاتی، فطری متضاد خداداده : خدازده، اکتسابی

خداداده

<hr> مترادف خدازده : بدبخت، بیچاره، تیره روز، بی نوا، نگون بخت <hr> متضاد خدازده : خداداده

مترادف خدازده : بدبخت، بیچاره، تیره روز، بی نوا، نگون بخت متضاد خدازده : خداداده

خدازده

خداسازی

<hr> مترادف خداشناس : پارسا، باایمان، متدین، موحد، عارف <hr> متضاد خداشناس : خدانشناس

مترادف خداشناس : پارسا، باایمان، متدین، موحد، عارف متضاد خداشناس : خدانشناس

خداشناس

خداشناسی

<hr> مترادف خدام : خادمان، خدمت گزاران، خدمت کاران، خدم، خدمه <hr> متضاد خدام : اربابان، سروران

مترادف خدام : خادمان، خدمت گزاران، خدمت کاران، خدم، خدمه متضاد خدام : اربابان، سروران

خدام

<hr> مترادف خدانشناس : بی دین، کافر، ملحد، هرهری مسلک، ناپارسا، ناپرهیزگار، نامطمئن <hr> متضاد خدانشناس : خداشناس

مترادف خدانشناس : بی دین، کافر، ملحد، هرهری مسلک، ناپارسا، ناپرهیزگار، نامطمئن متضاد خدانشناس : خداشناس

خدانشناس

خدانشناسی

<hr> مترادف خداوند : خدا، دادار، خالق، کردگار، صاحب، مالک، بزرگ، ذی حق، سرور، صاحب اختیار، مولا، ولی ، پروردگار، رب، یزدان <hr> متضاد خداوند : بنده

مترادف خداوند : خدا، دادار، خالق، کردگار، صاحب، مالک، بزرگ، ذی حق، سرور، صاحب اختیار، مولا، ولی ، پروردگار، رب، یزدان متضاد خداوند : بنده

خداوند

<hr> مترادف خداوندگار : آقا، ارباب، خواجه، سرور، مخدوم، مولا، صاحب، مالک، پادشاه، خدایگان، سلطان <hr> متضاد خداوندگار : بنده

مترادف خداوندگار : آقا، ارباب، خواجه، سرور، مخدوم، مولا، صاحب، مالک، پادشاه، خدایگان، سلطان متضاد خداوندگار : بنده

خداوندگار

<hr> مترادف خداوندی : الهی، پادشاهی

مترادف خداوندی : الهی، پادشاهی

خداوندی

<hr> مترادف خداپرست : ایزدپرست، موحد، یزدان پرست، خداباور، یکتاپرست <hr> متضاد خداپرست : ناخداباور، ملحد، خداستیز

مترادف خداپرست : ایزدپرست، موحد، یزدان پرست، خداباور، یکتاپرست متضاد خداپرست : ناخداباور، ملحد، خداستیز

واژه های حرف "خ" - مترادف و متضاد