سرود یا تصنیف

سرود یا تصنیف کوچک

سرود یک نواخت

<hr> مترادف سرودخوان : خنیاگر، خواننده، رامشگر، سرودسرا، آوازخوان، مطرب <hr> متضاد سرودخوان : مرثیه خوان، نوحه سرا

مترادف سرودخوان : خنیاگر، خواننده، رامشگر، سرودسرا، آوازخوان، مطرب متضاد سرودخوان : مرثیه خوان، نوحه سرا

سرودخوان

سرودخوان کلیسا

سرودخوانی

سرودسازی

<hr> مترادف سرودن : سراییدن، شعرگفتن، آواز خواندن، تغنی کردن

مترادف سرودن : سراییدن، شعرگفتن، آواز خواندن، تغنی کردن

سرودن

سرودن ترانه با نت

سرودنامه

سروده نشده

<hr> مترادف سرودگو : خواننده، رامشگر، سراینده، مغنی <hr> متضاد سرودگو : مرثیه خوان، مرثیه گو

مترادف سرودگو : خواننده، رامشگر، سراینده، مغنی متضاد سرودگو : مرثیه خوان، مرثیه گو

سرودگو

سرودی

<hr> مترادف سرور : بزرگ، پیشوا، خداوندگار، خواجه، رئیس، سر، سرپرست، سرکرده، صندید، عمید، مخدوم، مهتر، والا | خوشحالی، خوشی، شادمانی، شادی، شعف، مسرت، نشاط <hr> متضاد سرور : خادم، کهتر، نوکر، بنده، غلام | اندوه، حزن، غم <hr> برابر پارسی : شادی، شادمانی، سرخوشی

مترادف سرور : بزرگ، پیشوا، خداوندگار، خواجه، رئیس، سر، سرپرست، سرکرده، صندید، عمید، مخدوم، مهتر، والا | خوشحالی، خوشی، شادمانی، شادی، شعف، مسرت، نشاط متضاد سرور : خادم، کهتر، نوکر، بنده، غلام | اندوه، حزن، غم برابر پارسی : شادی، شادمانی، سرخوشی

سرور

سرور و نشاط

<hr> مترادف سرورانگیز : مسرت آمیز، مسرت بار، نشاط آور، نشاط انگیز <hr> متضاد سرورانگیز : غم انگیز، غمبار

مترادف سرورانگیز : مسرت آمیز، مسرت بار، نشاط آور، نشاط انگیز متضاد سرورانگیز : غم انگیز، غمبار

سرورانگیز

<hr> مترادف سروری : آقایی، پیشوایی، خواجگی، ریاست، زعامت، سیادت <hr> متضاد سروری : بندگی، چاکری

مترادف سروری : آقایی، پیشوایی، خواجگی، ریاست، زعامت، سیادت متضاد سروری : بندگی، چاکری

سروری

<hr> مترادف سروریخت : سرووضع، سروپز، ظاهر، سروشکل، قیافه

مترادف سروریخت : سرووضع، سروپز، ظاهر، سروشکل، قیافه

سروریخت

سروسامان

<hr> مترادف سروسامان دادن : بسامان کردن، نظم ونسق دادن، سامان بخشیدن، مرتب کردن، داماد کردن، عروس کردن

مترادف سروسامان دادن : بسامان کردن، نظم ونسق دادن، سامان بخشیدن، مرتب کردن، داماد کردن، عروس کردن

سروسامان دادن

سروسامان دهی بنفس خود

<hr> مترادف سروسامان گرفتن : سامان یافتن، منظم شدن، ازدواج کردن، آرامش یافتن

مترادف سروسامان گرفتن : سامان یافتن، منظم شدن، ازدواج کردن، آرامش یافتن

سروسامان گرفتن

<hr> مترادف سروسر : رابطه مخفیانه، رابطه عاشقانه

مترادف سروسر : رابطه مخفیانه، رابطه عاشقانه

سروسر

<hr> مترادف سروسودا : خواست، میل، آرزو، رابطه عاشقانه، سروسر

مترادف سروسودا : خواست، میل، آرزو، رابطه عاشقانه، سروسر

سروسودا

<hr> مترادف سروش : جبرئیل، فرشته، مطیع، ملک، نیوشا، هاتف، جبرائیل، پیک ایزدی، الهام، پیام غیبی، هفدهمین روز ماه شمسی

مترادف سروش : جبرئیل، فرشته، مطیع، ملک، نیوشا، هاتف، جبرائیل، پیک ایزدی، الهام، پیام غیبی، هفدهمین روز ماه شمسی

سروش

سروصدا

سروصدا راه انداختن

سروصدا زیاد

سروصدا کردن

سروصورت دادن

<hr> مترادف سروقامت : بلندبالا، سروبالا، خوش قدوقامت، سرواندام، صهیر، رشید، خوش هیکل، سروقد، خوش اندام، بلندقد <hr> متضاد سروقامت : کوتاه قد، کوتوله

مترادف سروقامت : بلندبالا، سروبالا، خوش قدوقامت، سرواندام، صهیر، رشید، خوش هیکل، سروقد، خوش اندام، بلندقد متضاد سروقامت : کوتاه قد، کوتوله

سروقامت

<hr> مترادف سروقت : سراغ، پرسش، جست وجو، دیدار، مقام، جایگاه <hr> برابر پارسی : به هنگام

مترادف سروقت : سراغ، پرسش، جست وجو، دیدار، مقام، جایگاه برابر پارسی : به هنگام

سروقت

<hr> مترادف سروقد : سروقامت، بلندقامت، بلندبالا، خوش اندام، خوش قدوقامت

مترادف سروقد : سروقامت، بلندقامت، بلندبالا، خوش اندام، خوش قدوقامت

سروقد

سرومر

سروهمسر

سروپا

<hr> مترادف سروپز : سرووضع، وضع ظاهر

مترادف سروپز : سرووضع، وضع ظاهر

سروپز

<hr> مترادف سروکار : ارتباط، تعامل، رابطه، برخورد، مرابطه، معامله، فرجام، عاقبت

مترادف سروکار : ارتباط، تعامل، رابطه، برخورد، مرابطه، معامله، فرجام، عاقبت

سروکار

<hr> مترادف سروکار داشتن : تعامل داشتن، رابطه داشتن، ارتباط داشتن، مرابطه داشتن، معامله داشتن، دادوستدداشتن

مترادف سروکار داشتن : تعامل داشتن، رابطه داشتن، ارتباط داشتن، مرابطه داشتن، معامله داشتن، دادوستدداشتن

سروکار داشتن

سروکله زدن

سروی

<hr> مترادف سرویس : خدمت، خدمات کار، وظیفه، ماموریت، دست، دستگاه، وسیله نقلیه ویژه، خدمت بها، تعمیر، بازبینی، سازمان، دائره، موسسه <hr> برابر پارسی : دستیاری، یاری

مترادف سرویس : خدمت، خدمات کار، وظیفه، ماموریت، دست، دستگاه، وسیله نقلیه ویژه، خدمت بها، تعمیر، بازبینی، سازمان، دائره، موسسه برابر پارسی : دستیاری، یاری

سرویس

سرویس باربری

سرویس مهمانخانه و غیره

سرویس چای خوری

سرویس کردن

سرویسدهی

<hr> مترادف سرپا : ایستاده، برپا، قائم ، سالم <hr> متضاد سرپا : نشسته

مترادف سرپا : ایستاده، برپا، قائم ، سالم متضاد سرپا : نشسته

واژه های حرف "س" - مترادف و متضاد