<hr> مترادف سلوک کردن : رفتار کردن، سازگاری کردن، راه پیمودن، طی کردن مراحل عرفانی

مترادف سلوک کردن : رفتار کردن، سازگاری کردن، راه پیمودن، طی کردن مراحل عرفانی

سلوک کردن

<hr> مترادف سلوی : انگبین، عسل، بلدرچین، تیهو، سمانه، کرک، تسلی بخش

مترادف سلوی : انگبین، عسل، بلدرچین، تیهو، سمانه، کرک، تسلی بخش

سلوی

<hr> مترادف سلک : راه، طریق، حلقه، زمره، گروه، رشته، ریسمان، نخ، رده، صف، قطار، طریقه، روش، شیوه، آبراهه، ناودان

مترادف سلک : راه، طریق، حلقه، زمره، گروه، رشته، ریسمان، نخ، رده، صف، قطار، طریقه، روش، شیوه، آبراهه، ناودان

سلک

سلی

<hr> مترادف سلیس : روان، نرم <hr> متضاد سلیس : پیچیده، معقد <hr> برابر پارسی : روان، رسا، خوب

مترادف سلیس : روان، نرم متضاد سلیس : پیچیده، معقد برابر پارسی : روان، رسا، خوب

سلیس

سلیس بودن

سلیس نگاری

سلیس وشیوا

<hr> مترادف سلیطه : بدزبان، پتیاره، زبان دراز، شریر، پرخاشگر، هرزه، سلطه جو <hr> برابر پارسی : زبان دراز، زن بد زبان، غرشمال

مترادف سلیطه : بدزبان، پتیاره، زبان دراز، شریر، پرخاشگر، هرزه، سلطه جو برابر پارسی : زبان دراز، زن بد زبان، غرشمال

سلیطه

سلیطهگری

<hr> مترادف سلیقه : پسند، ذوق، مذاق، سرشت، طبع، نهاد <hr> برابر پارسی : پسنده، پسند

مترادف سلیقه : پسند، ذوق، مذاق، سرشت، طبع، نهاد برابر پارسی : پسنده، پسند

سلیقه

سلیقه با ذوق لطیف

سلیقه در غذا

سلیقهدار

<hr> مترادف سلیل : شراب ناب، رحیق ، تاک، رز، مغزحرام، نخاع، فرزند، پسر، ابن، بچه شتر <hr> متضاد سلیل : درد

مترادف سلیل : شراب ناب، رحیق ، تاک، رز، مغزحرام، نخاع، فرزند، پسر، ابن، بچه شتر متضاد سلیل : درد

سلیل

<hr> مترادف سلیله : دختر، بنت <hr> متضاد سلیله : ابن، سلیل

مترادف سلیله : دختر، بنت متضاد سلیله : ابن، سلیل

سلیله

<hr> مترادف سلیم : آرام، رام، مطیع ، حلیم، روشن ضمیر، صلح جو، بی عیب، تندرست، سالم ، خوش باور، موافق، ملایم، سلیم النفس، مارگزیده، محتضر، مشرف به موت، بی آزار <hr> متضاد سلیم : نافرمان، سقیم، معیوب <hr> برابر پارسی : درست، سرسپرده، ساده دل

مترادف سلیم : آرام، رام، مطیع ، حلیم، روشن ضمیر، صلح جو، بی عیب، تندرست، سالم ، خوش باور، موافق، ملایم، سلیم النفس، مارگزیده، محتضر، مشرف به موت، بی آزار متضاد سلیم : نافرمان، سقیم، معیوب برابر پارسی : درست، سرسپرده، ساده دل

سلیم

<hr> برابر پارسی : کورش

سلیمان

<hr> مترادف سم : حافر، ناخن حیوانات | حمه، رز، زهر، شرنگ، شوکران، هلاهل <hr> متضاد سم : پادزهر <hr> برابر پارسی : شرنگ، زهر

مترادف سم : حافر، ناخن حیوانات | حمه، رز، زهر، شرنگ، شوکران، هلاهل متضاد سم : پادزهر برابر پارسی : شرنگ، زهر

سم

سم الحمار

<hr> مترادف سم دار : زهردار، سمی، زهری ، سم آلود، زهرناک، زهرآگین <hr> متضاد سم دار : بی زهر

مترادف سم دار : زهردار، سمی، زهری ، سم آلود، زهرناک، زهرآگین متضاد سم دار : بی زهر

سم دار

<hr> مترادف سم پاشی : آفت زدایی، آفت کشی، شایعه پراکنی، مخدوش سازی، افترازنی، اختلاف افکنی، تفرقه افکنی

مترادف سم پاشی : آفت زدایی، آفت کشی، شایعه پراکنی، مخدوش سازی، افترازنی، اختلاف افکنی، تفرقه افکنی

سم پاشی

<hr> مترادف سم پاشی کردن : پاشیدن سم ، آفت زدایی کردن، آفت کشی کردن، شایعه پراکندن، شایعه پراکنی کردن، افترا زدن، مشوب سازی کردن اذهان ، مخدوش ساختن، بدنام کردن

مترادف سم پاشی کردن : پاشیدن سم ، آفت زدایی کردن، آفت کشی کردن، شایعه پراکندن، شایعه پراکنی کردن، افترا زدن، مشوب سازی کردن اذهان ، مخدوش ساختن، بدنام کردن

سم پاشی کردن

سمآلود

<hr> مترادف سما : آسمان، سپهر، فلک <hr> متضاد سما : ارض، زمین

مترادف سما : آسمان، سپهر، فلک متضاد سما : ارض، زمین

سما

<hr> مترادف سماجت : ابرام، اصرار، پافشاری، پیله، تأکید، زشتی، بی شرمی <hr> برابر پارسی : پافشاری، یکدندگی

مترادف سماجت : ابرام، اصرار، پافشاری، پیله، تأکید، زشتی، بی شرمی برابر پارسی : پافشاری، یکدندگی

سماجت

سماجت امیز

سماجت ورزیدن

<hr> مترادف سماجت کردن : سماجت ورزیدن، پافشاری کردن، اصرار کردن، اصرار ورزیدن، پی گیری کردن

مترادف سماجت کردن : سماجت ورزیدن، پافشاری کردن، اصرار کردن، اصرار ورزیدن، پی گیری کردن

سماجت کردن

<hr> مترادف سماحت : بخشش، بخشندگی، بلندهمتی، جوانمردی، نیکوئی، تساهل، اغماض، گذشت، ملایمت

مترادف سماحت : بخشش، بخشندگی، بلندهمتی، جوانمردی، نیکوئی، تساهل، اغماض، گذشت، ملایمت

سماحت

سماروغ

سماروغ شناسی

سماروغی

<hr> مترادف سماط : ادیم، خوان، سفره، نطع، دسته، رده، صف

مترادف سماط : ادیم، خوان، سفره، نطع، دسته، رده، صف

سماط

<hr> مترادف سماع : پایکوبی، دست افشانی، رقص، وجد، سرور، آواز، سرود، شنودن، شنیدن، شنوایی <hr> برابر پارسی : شنیدن، شنودن، آواز خوش، سرود، دست افشانی

مترادف سماع : پایکوبی، دست افشانی، رقص، وجد، سرور، آواز، سرود، شنودن، شنیدن، شنوایی برابر پارسی : شنیدن، شنودن، آواز خوش، سرود، دست افشانی

سماع

<hr> مترادف سماعی : موقوف به شنیدن، بی قاعده، غیرقیاسی، قاعده ناپذیر <hr> متضاد سماعی : قیاسی، قاعده مند، باقاعده

مترادف سماعی : موقوف به شنیدن، بی قاعده، غیرقیاسی، قاعده ناپذیر متضاد سماعی : قیاسی، قاعده مند، باقاعده

سماعی

<hr> مترادف سماق : سماک، چاشنی ترش مزه گیاهی <hr> برابر پارسی : سماک

مترادف سماق : سماک، چاشنی ترش مزه گیاهی برابر پارسی : سماک

سماق

<hr> مترادف سماق مکیدن : کاربی حاصل کردن، انتظار بیهوده کشیدن، وقت به بطالت گذراندن

مترادف سماق مکیدن : کاربی حاصل کردن، انتظار بیهوده کشیدن، وقت به بطالت گذراندن

سماق مکیدن

سماقپالا

سمان کوهی

<hr> مترادف سمانه : بلدرچین، کرک، آسمانه، سقف خانه

مترادف سمانه : بلدرچین، کرک، آسمانه، سقف خانه

سمانه

<hr> برابر پارسی : جوش آور

سماور

<hr> مترادف سماوی : آسمانی، سمایی، سپهری، فلکی، هوایی <hr> متضاد سماوی : ارضی <hr> برابر پارسی : سپهری

مترادف سماوی : آسمانی، سمایی، سپهری، فلکی، هوایی متضاد سماوی : ارضی برابر پارسی : سپهری

سماوی

<hr> مترادف سماک : سماق، ترشابه، تتری | ماهی فروش

مترادف سماک : سماق، ترشابه، تتری | ماهی فروش

سماک

<hr> مترادف سماکار : خدمتکار، سبوکش، سماکاره

مترادف سماکار : خدمتکار، سبوکش، سماکاره

سماکار

<hr> مترادف سمبل : رمز، علامت، مظهر، نشانه، نماد <hr> برابر پارسی : نماد

مترادف سمبل : رمز، علامت، مظهر، نشانه، نماد برابر پارسی : نماد

سمبل

<hr> مترادف سمبولیست : نمادگرا، نمادپرداز

مترادف سمبولیست : نمادگرا، نمادپرداز

سمبولیست

<hr> مترادف سمبولیسم : نمادگرایی، نمادپردازی

مترادف سمبولیسم : نمادگرایی، نمادپردازی

واژه های حرف "س" - مترادف و متضاد