مترادف و متضاد

<hr> مترادف سمبولیک : نمادی، نمادین، رمزآگین <hr> برابر پارسی : نمادین

مترادف سمبولیک : نمادی، نمادین، رمزآگین برابر پارسی : نمادین

سمبولیک

<hr> مترادف سمت : جانب، جهت، سو، طرف، ناحیه، صورت، فرم، هیئت | شغل، عنوان، مقام، منصب، نشان، علامت، اثر داغ، داغ جا <hr> برابر پارسی : پایه، رده، جاه، سو، سوی، پایگاه، راستا، راسته، رو | ( سِمت ) پایگاه، پایه، جاه، رده

مترادف سمت : جانب، جهت، سو، طرف، ناحیه، صورت، فرم، هیئت | شغل، عنوان، مقام، منصب، نشان، علامت، اثر داغ، داغ جا برابر پارسی : پایه، رده، جاه، سو، سوی، پایگاه، راستا، راسته، رو | ( سِمت ) پایگاه، پایه، جاه، رده

سمت

سمت الراس

سمت الشمس

سمت القدم

سمت راست کشتی

سمت سلحشوری

سمت پاپی

سمت پناه دار

<hr> برابر پارسی : سوی چپ

سمت چپ

سمت چپ کشتی

سمتوسو دادن

سمتگیری

<hr> مترادف سمج : پافشار، پیگیر، مصر، بی آزرم، بی حیا، بی شرم، زشت، قبیح، ناپسند <hr> متضاد سمج : مستحسن <hr> برابر پارسی : گرانجان

مترادف سمج : پافشار، پیگیر، مصر، بی آزرم، بی حیا، بی شرم، زشت، قبیح، ناپسند متضاد سمج : مستحسن برابر پارسی : گرانجان

سمج

سمحاق

سمدار

<hr> مترادف سمر : افسانه، حکایت، داستان، قصه، مشهور، معروف، گفتار، کلام، سخن

مترادف سمر : افسانه، حکایت، داستان، قصه، مشهور، معروف، گفتار، کلام، سخن

سمر

<hr> مترادف سمر شدن : مشهورشدن، معروف شدن، زبانزد شدن، شایع گشتن

مترادف سمر شدن : مشهورشدن، معروف شدن، زبانزد شدن، شایع گشتن

سمر شدن

<hr> مترادف سمسار : دست دوم فروش، دلال، عتیقه چی، عتیقه فروش

مترادف سمسار : دست دوم فروش، دلال، عتیقه چی، عتیقه فروش

سمسار

سمسم

<hr> مترادف سمط : رشته، عقد، گردن بند، رده، رسته

مترادف سمط : رشته، عقد، گردن بند، رده، رسته

سمط

<hr> مترادف سمع : گوش ، شنوایی ، اصغا، شنود ، نیوشیدن <hr> متضاد سمع : چشم، عین، گویایی، گفت <hr> برابر پارسی : گوش، شنوایی، شنیدن

مترادف سمع : گوش ، شنوایی ، اصغا، شنود ، نیوشیدن متضاد سمع : چشم، عین، گویایی، گفت برابر پارسی : گوش، شنوایی، شنیدن

سمع

<hr> برابر پارسی : گوشک، گوش افزار

برابر پارسی : گوشک، گوش افزار

سمعک

<hr> مترادف سمعی : شنیداری <hr> متضاد سمعی : بصری، دیداری <hr> برابر پارسی : شنیداری

مترادف سمعی : شنیداری متضاد سمعی : بصری، دیداری برابر پارسی : شنیداری

سمعی

<hr> برابر پارسی : شنیداری و دیداری

برابر پارسی : شنیداری و دیداری

سمعی و بصری

سمفونی

<hr> مترادف سمن : یاسمن، یاسمین، شبدر

مترادف سمن : یاسمن، یاسمین، شبدر

سمن

سمنبیز

<hr> مترادف سمنت : سیمان <hr> متضاد سمنت : ساروج

مترادف سمنت : سیمان متضاد سمنت : ساروج

سمنت

سمنت کاری

سمنت کردن

<hr> مترادف سمند : اسب، اسب زردرنگ، باره، فرس

مترادف سمند : اسب، اسب زردرنگ، باره، فرس

سمند

سمندر

سمندر ابی

سمنسا

سمور

سمور دریایی

سمور یا راسو

<hr> مترادف سموم : سم ها، زهرها، بادگرم مهلک، باد زهرآگین

مترادف سموم : سم ها، زهرها، بادگرم مهلک، باد زهرآگین

سموم

<hr> مترادف سمپات : هوادار، هواخواه، مهربان، مهرجو

مترادف سمپات : هوادار، هواخواه، مهربان، مهرجو

سمپات

<hr> مترادف سمپاتی : علاقه، دل بستگی، علقه، هم دردی <hr> برابر پارسی : گیرایی، گیرا، تودل برو

مترادف سمپاتی : علاقه، دل بستگی، علقه، هم دردی برابر پارسی : گیرایی، گیرا، تودل برو

سمپاتی

<hr> مترادف سمپاتیک : جذاب، جالب توجه، دوست داشتنی، خوشایند، دل چسب

مترادف سمپاتیک : جذاب، جالب توجه، دوست داشتنی، خوشایند، دل چسب

سمپاتیک

سمپاش

سمپاشی

سمپاشی کردن

<hr> مترادف سمک : حوت، ماهی، نون

مترادف سمک : حوت، ماهی، نون

سمک

<hr> مترادف سمی : زهرآگین، زهرآلود، زهرناک، سم آلود، سمدار، کشنده <hr> برابر پارسی : زهرآبه، زهرآگین، زهری

مترادف سمی : زهرآگین، زهرآلود، زهرناک، سم آلود، سمدار، کشنده برابر پارسی : زهرآبه، زهرآگین، زهری

سمی

<hr> مترادف سمیر : افسانه گو، قصه گو، داستان پرداز، داستان سرا، داستان گو، حکایت گر، قصه سرا، داستان گزار، دهر، روزگار، زمانه

مترادف سمیر : افسانه گو، قصه گو، داستان پرداز، داستان سرا، داستان گو، حکایت گر، قصه سرا، داستان گزار، دهر، روزگار، زمانه

واژه های حرف "س" - مترادف و متضاد