<hr> مترادف سوگند خوردن : قسم خوردن، سوگند یاد کردن، تحلیف

مترادف سوگند خوردن : قسم خوردن، سوگند یاد کردن، تحلیف

سوگند خوردن

<hr> مترادف سوگند دادن : قسم دادن، سوگند خوردن

مترادف سوگند دادن : قسم دادن، سوگند خوردن

سوگند دادن

سوگند دانشجویان پزشکی

سوگند دروغ خوردن

سوگند دروغ یاد کرده

سوگند شکستن

سوگند شکنی

سوگند ملایم

سوگند ملایمی

سوگند یاد کردن

سوگندنامه

سوگنشین

<hr> مترادف سوگوار : تعزیت دار، داغدار، عزادار، سوگی، ماتمزده، ماتم دار، مصیبت زده <hr> متضاد سوگوار : سوری

مترادف سوگوار : تعزیت دار، داغدار، عزادار، سوگی، ماتمزده، ماتم دار، مصیبت زده متضاد سوگوار : سوری

سوگوار

<hr> مترادف سوگواره : تعزیه، تعزیه گردانی، نمایش مذهبی

مترادف سوگواره : تعزیه، تعزیه گردانی، نمایش مذهبی

سوگواره

<hr> مترادف سوگواری : تعزیت، تعزیت داری، تعزیه، سوگ، عزاداری، ماتم، مرثیه خوانی، نوحه خوانی، نوحه گری <hr> متضاد سوگواری : سرور، عیش

مترادف سوگواری : تعزیت، تعزیت داری، تعزیه، سوگ، عزاداری، ماتم، مرثیه خوانی، نوحه خوانی، نوحه گری متضاد سوگواری : سرور، عیش

سوگواری

سوگواری سالیانه

<hr> مترادف سوگواری کردن : عزاداری کردن، ماتم گرفتن، به سوگ نشستن، تعزیه گردانی کردن

مترادف سوگواری کردن : عزاداری کردن، ماتم گرفتن، به سوگ نشستن، تعزیه گردانی کردن

سوگواری کردن

<hr> مترادف سوگیری : جهت گیری، موضع گیری، طرفداری، جانب داری، جانب گیری

مترادف سوگیری : جهت گیری، موضع گیری، طرفداری، جانب داری، جانب گیری

سوگیری

سوی

سوی دیگر

سوی دیگر بردن

سوی پایین

سویا

<hr> مترادف سویدا : نقطه سیاهی درقلب، دانه سیاه

مترادف سویدا : نقطه سیاهی درقلب، دانه سیاه

سویدا

سویس

سویسی

<hr> مترادف سویه : سو، سمت، جانب، طرف، جهت

مترادف سویه : سو، سمت، جانب، طرف، جهت

سویه

سویچ برق

سویچ زدن

سویچ قطع برق وغیره

<hr> مترادف سپار : لگدکوب، چرخشت، ظرف انگور، سپاس داشتن، شکر نعمت کردن، منت پذیر بودن، منت داشتن، اسباب خانه

مترادف سپار : لگدکوب، چرخشت، ظرف انگور، سپاس داشتن، شکر نعمت کردن، منت پذیر بودن، منت داشتن، اسباب خانه

سپار

سپارش پول

<hr> مترادف سپاس : ثنا، حمد، ستایش، درود، امتنان، تشکر، حق شناسی، شکر، قدردانی، منت، شکرگزاری <hr> متضاد سپاس : کفران، ناشکری

مترادف سپاس : ثنا، حمد، ستایش، درود، امتنان، تشکر، حق شناسی، شکر، قدردانی، منت، شکرگزاری متضاد سپاس : کفران، ناشکری

سپاس

<hr> مترادف سپاس داشتن : شکر کردن، شکرگزار بودن، سپاسدار بودن، منت پذیربودن، شاکر بودن

مترادف سپاس داشتن : شکر کردن، شکرگزار بودن، سپاسدار بودن، منت پذیربودن، شاکر بودن

سپاس داشتن

<hr> مترادف سپاس گفتن : حمدگفتن، ستایش کردن، قدردانی کردن، سپاسگزاری کردن، حق شناسی کردن، تشکر کردن، امتنان داشتن

مترادف سپاس گفتن : حمدگفتن، ستایش کردن، قدردانی کردن، سپاسگزاری کردن، حق شناسی کردن، تشکر کردن، امتنان داشتن

سپاس گفتن

<hr> مترادف سپاسدار : شاکر، شکرگزار، قدردان، منت پذیر، نمک شناس <hr> متضاد سپاسدار : کفور

مترادف سپاسدار : شاکر، شکرگزار، قدردان، منت پذیر، نمک شناس متضاد سپاسدار : کفور

سپاسدار

<hr> مترادف سپاسداری : امتنان، تشکر، سپاسگزاری، قدردانی، قدرشناسی <hr> متضاد سپاسداری : نمک نشناسی

مترادف سپاسداری : امتنان، تشکر، سپاسگزاری، قدردانی، قدرشناسی متضاد سپاسداری : نمک نشناسی

سپاسداری

<hr> مترادف سپاسگزار : حق شناس، حقگزار، شکرگزار، شکور، قدرشناس، نمک شناس ، شاکر، متشکر، ممنون <hr> متضاد سپاسگزار : ناسپاس، ناشکر، مغبون

مترادف سپاسگزار : حق شناس، حقگزار، شکرگزار، شکور، قدرشناس، نمک شناس ، شاکر، متشکر، ممنون متضاد سپاسگزار : ناسپاس، ناشکر، مغبون

سپاسگزار

<hr> مترادف سپاسگزاری : امتنان، تشکر، تقدیر، سپاسداری، قدرشناسی <hr> متضاد سپاسگزاری : ناسپاسی

مترادف سپاسگزاری : امتنان، تشکر، تقدیر، سپاسداری، قدرشناسی متضاد سپاسگزاری : ناسپاسی

سپاسگزاری

سپاسگزاری کردن

<hr> مترادف سپاه : ارتش، جند، جیش، خیل، رژیمان، فوج، قشون، گند، لشکر، هنگ

مترادف سپاه : ارتش، جند، جیش، خیل، رژیمان، فوج، قشون، گند، لشکر، هنگ

سپاه

سپاه رومی

<hr> مترادف سپاهی : ارتشی، جنگاور، خیلتاش، قشونی، لشکری، نظامی

مترادف سپاهی : ارتشی، جنگاور، خیلتاش، قشونی، لشکری، نظامی

سپاهی

سپتامبر

<hr> مترادف سپر : اسپر، درق، درقه، مجن، محافظ، ضربه گیر، حائل، مانع، حفاظ

مترادف سپر : اسپر، درق، درقه، مجن، محافظ، ضربه گیر، حائل، مانع، حفاظ

سپر

<hr> مترادف سپر انداختن : سپرافکندن، فرار کردن، رو به فرار نهادن، گریختن، تسلیم شدن

مترادف سپر انداختن : سپرافکندن، فرار کردن، رو به فرار نهادن، گریختن، تسلیم شدن

واژه های حرف "س" - مترادف و متضاد