<hr> مترادف عوض : بدل، بدیل، الش، تبدیل، تعویض، جایگزین، جانشین، دگش، مبدل، جبران، جای، پاداش، جزا، مزد <hr> برابر پارسی : جانشین، به جای، جایگزین، جابجاکردن، جابه جا، گردیده، ورت

مترادف عوض : بدل، بدیل، الش، تبدیل، تعویض، جایگزین، جانشین، دگش، مبدل، جبران، جای، پاداش، جزا، مزد برابر پارسی : جانشین، به جای، جایگزین، جابجاکردن، جابه جا، گردیده، ورت

عوض

عوض دادن

<hr> برابر پارسی : دیگر شدن

عوض شدن

عوض نشده

<hr> برابر پارسی : پایاپای

عوض و بدل

<hr> برابر پارسی : جابجا کردن، جابجاکردن

برابر پارسی : جابجا کردن، جابجاکردن

عوض کردن

عوض کننده

<hr> برابر پارسی : نا درست، دیوانه، نادرست

برابر پارسی : نا درست، دیوانه، نادرست

عوضی

عوضی نشان دادن

<hr> مترادف عوعو : پارس، زوزه، واق واق

مترادف عوعو : پارس، زوزه، واق واق

عوعو

عوعو کردن

<hr> مترادف عون : کمک، نصر، یاری، یاوری، دستگیر، کمک رسان، مساعد، یار، یاور

مترادف عون : کمک، نصر، یاری، یاوری، دستگیر، کمک رسان، مساعد، یار، یاور

عون

<hr> برابر پارسی : رُخشگَر، فرتور گر، نگاره گر

برابر پارسی : رُخشگَر، فرتور گر، نگاره گر

عکاس

<hr> برابر پارسی : فرتورخانه

برابر پارسی : فرتورخانه

عکاسی

<hr> مترادف عکس : پرتره، تصویر، تمثال، شمایل، نقش، خلاف، ضد، مخالف، نقیض، وارو، وارونه <hr> برابر پارسی : فرتور، نگاره، رُخش، رخش، فَرتور

مترادف عکس : پرتره، تصویر، تمثال، شمایل، نقش، خلاف، ضد، مخالف، نقیض، وارو، وارونه برابر پارسی : فرتور، نگاره، رُخش، رخش، فَرتور

عکس

<hr> مترادف عکس العمل : پیامد، واکنش، انعکاس، بازتاب <hr> برابر پارسی : واکنش

مترادف عکس العمل : پیامد، واکنش، انعکاس، بازتاب برابر پارسی : واکنش

عکس العمل

عکس العمل سیاسی

عکس العمل غیر ارادی

عکس العمل نشان دادن

عکس بردار

عکس برداری

عکس برداری از سایه

عکس برداشتن از

عکس برگردان

عکس بزرگ شده

عکس خورشید

عکس رادیویی

عکس شخص محکوم

عکس فوری

عکس فوری گرفتن

عکس نیم رخ

عکس چاپی

عکس یا تصویر صورت

عکسالعمل

عکسبرداری از مسافات دور

عکسبرداری با اشعه ایکس

عکسبرداری بوسیله اشعه مجهول

عکسبرداری رادیو

عکسبرداری کردن

عکسی

<hr> مترادف عیادت : بیمارپرسی <hr> برابر پارسی : دیدار، بازدید، بیمار پرسی

مترادف عیادت : بیمارپرسی برابر پارسی : دیدار، بازدید، بیمار پرسی

عیادت

عیادت کردن

عیادت کننده

<hr> مترادف عیار : تردست، تندرو، جلد، چابک، چالاک، جوانمرد، شوالیه، فتا، فتی، حرامی، دزد، راهزن، رهزن، سارق، شبرو، طرار، غارتگر، گردنه بند، تبهکار، مفسد، محیل، مکار | معیار، سنگ محک، آزمایش، آزمون، امتخان، سنجش، زرسنجی <hr> برابر پارسی : اییار، آزمون، جوانمرد، سنجش، سنجه

مترادف عیار : تردست، تندرو، جلد، چابک، چالاک، جوانمرد، شوالیه، فتا، فتی، حرامی، دزد، راهزن، رهزن، سارق، شبرو، طرار، غارتگر، گردنه بند، تبهکار، مفسد، محیل، مکار | معیار، سنگ محک، آزمایش، آزمون، امتخان، سنجش، زرسنجی برابر پارسی : اییار، آزمون، جوانمرد، سنجش، سنجه

واژه های حرف "ع" - مترادف و متضاد