<hr> مترادف عیارگیر : صیرفی، عیارسنج

مترادف عیارگیر : صیرفی، عیارسنج

عیارگیر

عیارگیر ضرابخانه

عیارگیری

عیارگیری کردن

<hr> مترادف عیاری : راهزنی، سرقت، طراری، تردستی، حیله، رندی، زرنگی، فند، جوانمردی، عیارپیشگی، فتوت

مترادف عیاری : راهزنی، سرقت، طراری، تردستی، حیله، رندی، زرنگی، فند، جوانمردی، عیارپیشگی، فتوت

عیاری

<hr> مترادف عیاش : خراباتی، خوش گذران، عشرت طلب، شادخوار، کامجو، هرزه، هوسباز <hr> برابر پارسی : خوشگذران، کامجو

مترادف عیاش : خراباتی، خوش گذران، عشرت طلب، شادخوار، کامجو، هرزه، هوسباز برابر پارسی : خوشگذران، کامجو

عیاش

<hr> مترادف عیاشی : الواطی، خوشگذرانی، عشرت طلبی، عیش ونوش، فساد، فسق وفجور، لهوولعب، ملاهی، هرزگی <hr> برابر پارسی : کامجوخوشگذرانی

مترادف عیاشی : الواطی، خوشگذرانی، عشرت طلبی، عیش ونوش، فساد، فسق وفجور، لهوولعب، ملاهی، هرزگی برابر پارسی : کامجوخوشگذرانی

عیاشی

عیاشی و خوشگذرانی

عیاشی و شب زنده داری کردن

عیاشی کردن

<hr> مترادف عیال : بانو، جفت، زن، زوجه، عائله، همسر، خانواده، زن وفرزند <hr> برابر پارسی : همسر، زن و فرزند

مترادف عیال : بانو، جفت، زن، زوجه، عائله، همسر، خانواده، زن وفرزند برابر پارسی : همسر، زن و فرزند

عیال

عیال پرست

<hr> مترادف عیالمند : پراولاد، عیالوار، معیل

مترادف عیالمند : پراولاد، عیالوار، معیل

عیالمند

<hr> مترادف عیالوار : پراولاد، عیالمند، معیل <hr> برابر پارسی : پرفرزند، فرزندمند

مترادف عیالوار : پراولاد، عیالمند، معیل برابر پارسی : پرفرزند، فرزندمند

عیالوار

<hr> مترادف عیان : آشکار، برملا، روشن، صریح، ظاهر، فاش، محسوس، معلوم <hr> متضاد عیان : نهان <hr> برابر پارسی : آشکار، آشکارا، روشن، هویدا

مترادف عیان : آشکار، برملا، روشن، صریح، ظاهر، فاش، محسوس، معلوم متضاد عیان : نهان برابر پارسی : آشکار، آشکارا، روشن، هویدا

عیان

<hr> مترادف عیب : آهو، صدمه، علت، فساد، منقصت، نقصان، نقص، نقیصه، وصمت، تقصیر، خرده، خطا، بدی، زشتی، شایبه، معرت، رسوایی، عار <hr> برابر پارسی : بدی، آک، کمبود، لغزش

مترادف عیب : آهو، صدمه، علت، فساد، منقصت، نقصان، نقص، نقیصه، وصمت، تقصیر، خرده، خطا، بدی، زشتی، شایبه، معرت، رسوایی، عار برابر پارسی : بدی، آک، کمبود، لغزش

عیب

<hr> مترادف عیب جو : ایرادگیر، خرده گیر، منتقد، نکته گیر <hr> متضاد عیب جو : عیب پوش <hr> برابر پارسی : خرده گیر

مترادف عیب جو : ایرادگیر، خرده گیر، منتقد، نکته گیر متضاد عیب جو : عیب پوش برابر پارسی : خرده گیر

عیب جو

عیب جویانه

<hr> مترادف عیب جویی : انتقاد، ایراد، تنقید، خرده گیری، نکته گیری <hr> متضاد عیب جویی : عیب پوشی <hr> برابر پارسی : نکوهش، خرده گیری

مترادف عیب جویی : انتقاد، ایراد، تنقید، خرده گیری، نکته گیری متضاد عیب جویی : عیب پوشی برابر پارسی : نکوهش، خرده گیری

عیب جویی

<hr> برابر پارسی : خرده گرفتن

برابر پارسی : خرده گرفتن

عیب جویی کردن

عیب جویی کردن از

عیب دار کردن

عیب زدایی

عیب شناسی

عیب نکردنی

عیب پوشی

عیب گرفتن

عیب گرفتن از

عیبجو

عیبجویی

<hr> مترادف عیبناک : معیب، معیوب، ناقص <hr> متضاد عیبناک : سالم

مترادف عیبناک : معیب، معیوب، ناقص متضاد عیبناک : سالم

عیبناک

عیبگیری

<hr> مترادف عید : سالگرد، سالگشت، جشن <hr> متضاد عید : عزا <hr> برابر پارسی : جشن، روزبه

مترادف عید : سالگرد، سالگشت، جشن متضاد عید : عزا برابر پارسی : جشن، روزبه

عید

عید اولیاء

عید فرشته میکائیل

عید فصح

عید میلاد مسیح

عید نوئل

عید پاک

عید پنجاهه

عید گرفتن

عید گلریزان

<hr> برابر پارسی : شادیانه

عیدی

عیدی دادن

<hr> مترادف عیسوی : پروتستان، ترسا، صلیبی، کاتولیک، مسیحی، نصارا، نصرانی <hr> برابر پارسی : ترسایی

مترادف عیسوی : پروتستان، ترسا، صلیبی، کاتولیک، مسیحی، نصارا، نصرانی برابر پارسی : ترسایی

عیسوی

عیسوی مسلمان شده

عیسوی کردن

<hr> مترادف عیسویت : ترسایی، مسیحیت، نصرانیت

مترادف عیسویت : ترسایی، مسیحیت، نصرانیت

واژه های حرف "ع" - مترادف و متضاد