<hr> مترادف مخالفت کردن : خصومت ورزیدن، دشمنی کردن، ناسازگاری کردن، عناد ورزیدن، ضدیت کردن، مخالفت خوانی کردن، ناموافق بودن، خلاف ورزیدن ، ممتنع بودن، روی خوش نشان ندادن، تسلیم نشدن <hr> متضاد مخالفت کردن : موافقت کردن، موافق بودن <hr> برابر پارسی : دشمنی کردن کردن

مترادف مخالفت کردن : خصومت ورزیدن، دشمنی کردن، ناسازگاری کردن، عناد ورزیدن، ضدیت کردن، مخالفت خوانی کردن، ناموافق بودن، خلاف ورزیدن ، ممتنع بودن، روی خوش نشان ندادن، تسلیم نشدن متضاد مخالفت کردن : موافقت کردن، موافق بودن برابر پارسی : دشمنی کردن کردن

مخالفت کردن

مخالفت کردن با

مخالفت کردنی

مخالفت کرده با

مخالفخوان

مخالفخوانی

<hr> مترادف مخبر : اندرون، داخل، درون، باطن، ضمیر ، شهرت، آوازه، صیت | خبرنگار، گزارشگر، آگاه، مسبوق، مستحضر، مطلع، واقف <hr> متضاد مخبر : برون، منظر | بی خبر، ناآگاه <hr> برابر پارسی : خبرنگار، آگاهیده، پیامگوی، خبررسان، گزارشگر

مترادف مخبر : اندرون، داخل، درون، باطن، ضمیر ، شهرت، آوازه، صیت | خبرنگار، گزارشگر، آگاه، مسبوق، مستحضر، مطلع، واقف متضاد مخبر : برون، منظر | بی خبر، ناآگاه برابر پارسی : خبرنگار، آگاهیده، پیامگوی، خبررسان، گزارشگر

مخبر

مخبر رادیویی

مخبر مطبوعاتی

<hr> مترادف مخبط : آشفته، پریشان، درهم، تباه، فاسد، پریشان عقل، دیوانه، مجنون، پریشان حواس، مخبول <hr> متضاد مخبط : عاقل، سالم

مترادف مخبط : آشفته، پریشان، درهم، تباه، فاسد، پریشان عقل، دیوانه، مجنون، پریشان حواس، مخبول متضاد مخبط : عاقل، سالم

مخبط

<hr> مترادف مختار : آزاد، برگزیده، بهین، پسندیده، حر، صاحب اختیار، ماذون، مجاز، مخیر، مستقل <hr> متضاد مختار : مجبور <hr> برابر پارسی : برگزیده، آزادکام، خود رآی

مترادف مختار : آزاد، برگزیده، بهین، پسندیده، حر، صاحب اختیار، ماذون، مجاز، مخیر، مستقل متضاد مختار : مجبور برابر پارسی : برگزیده، آزادکام، خود رآی

مختار

<hr> مترادف مختال : خودبزرگ بین، خودبزرگ نگر، خودبین، خودپسند، خودخواه، متکبر

مترادف مختال : خودبزرگ بین، خودبزرگ نگر، خودبین، خودپسند، خودخواه، متکبر

مختال

<hr> مترادف مخترع : پدیدآورنده، سازنده، مبتدع، مبتکر، مبدع، نوآور <hr> متضاد مخترع : مکتشف <hr> برابر پارسی : نوآور، آفریننده، پدیدآور

مترادف مخترع : پدیدآورنده، سازنده، مبتدع، مبتکر، مبدع، نوآور متضاد مخترع : مکتشف برابر پارسی : نوآور، آفریننده، پدیدآور

مخترع

<hr> مترادف مختص : خاص، مخصوص، ویژه، اختصاص یافته <hr> برابر پارسی : ویژه

مترادف مختص : خاص، مخصوص، ویژه، اختصاص یافته برابر پارسی : ویژه

مختص

<hr> مترادف مختص کردن : اختصاص دادن، ویژه گردانیدن

مترادف مختص کردن : اختصاص دادن، ویژه گردانیدن

مختص کردن

مختص یک دیار

<hr> مترادف مختصات : ویژگی ها، خصیصه ها، مشخصه ها، صفات ممیزه، وجوه ممیز

مترادف مختصات : ویژگی ها، خصیصه ها، مشخصه ها، صفات ممیزه، وجوه ممیز

مختصات

<hr> مترادف مختصر : انموذج، زبده، گزیده، خلاصه، مجمل، ملخص، موجز، نامشروح ، فشرده، کوتاه، حقیر، کوچک، ناچیز، کم اهمیت، سردستی، کم، اندک <hr> متضاد مختصر : مفصل، مطول، زیاد، بسیار <hr> برابر پارسی : کوتاه، کم، فشرده، ناچیز

مترادف مختصر : انموذج، زبده، گزیده، خلاصه، مجمل، ملخص، موجز، نامشروح ، فشرده، کوتاه، حقیر، کوچک، ناچیز، کم اهمیت، سردستی، کم، اندک متضاد مختصر : مفصل، مطول، زیاد، بسیار برابر پارسی : کوتاه، کم، فشرده، ناچیز

مختصر

مختصر سازی

مختصر نمودن

مختصر نویسی

مختصر و مفید

مختصر و موجز کردن

<hr> مترادف مختصر کردن : کوتاه کردن، خلاصه کردن، تلخیص کردن <hr> متضاد مختصر کردن : مطول کردن، اطناب دادن، طول و تفصیل دادن

مترادف مختصر کردن : کوتاه کردن، خلاصه کردن، تلخیص کردن متضاد مختصر کردن : مطول کردن، اطناب دادن، طول و تفصیل دادن

مختصر کردن

مختصر کننده

مختصر گو

<hr> برابر پارسی : به کوتاهی، گزیده | ( مختصراً ) به کوتاهی

برابر پارسی : به کوتاهی، گزیده | ( مختصراً ) به کوتاهی

مختصرا

<hr> مترادف مختصرمختصر شدن : کوتاه شدن، خلاصه شدن، موجز شدن، مجمل شدن

مترادف مختصرمختصر شدن : کوتاه شدن، خلاصه شدن، موجز شدن، مجمل شدن

مختصرمختصر شدن

مختصرنشده

مختصرومفید کردن

مختصری

<hr> مترادف مختصه : ممیزه، ویژگی، اختصاص

مترادف مختصه : ممیزه، ویژگی، اختصاص

مختصه

<hr> مترادف مختفی : پنهان، پوشیده، مخفی، مدفون، مستور، مکتوم، نهان، نهفته <hr> متضاد مختفی : آشکار، پیدا، ظاهر

مترادف مختفی : پنهان، پوشیده، مخفی، مدفون، مستور، مکتوم، نهان، نهفته متضاد مختفی : آشکار، پیدا، ظاهر

مختفی

<hr> مترادف مختفی شدن : پنهان شدن، نهان گشتن، مخفی شدن، مکتوم ماندن، پوشیده ماندن

مترادف مختفی شدن : پنهان شدن، نهان گشتن، مخفی شدن، مکتوم ماندن، پوشیده ماندن

مختفی شدن

<hr> مترادف مختل : آشفته، به هم ریخته، نابه سامان، بی نظم، پریشان، درهم، مغشوش، نامرتب، آهمند، محتاج، نیازمند، خلل یافته، دارای اختلال <hr> متضاد مختل : بسامان <hr> برابر پارسی : درهم برهم، درهم ریخته، شوریده، آشفته

مترادف مختل : آشفته، به هم ریخته، نابه سامان، بی نظم، پریشان، درهم، مغشوش، نامرتب، آهمند، محتاج، نیازمند، خلل یافته، دارای اختلال متضاد مختل : بسامان برابر پارسی : درهم برهم، درهم ریخته، شوریده، آشفته

مختل

<hr> مترادف مختل ساختن : دچاراختلال کردن، آشفته کردن، مختل کردن، پریشان کردن، به هم ریختن

مترادف مختل ساختن : دچاراختلال کردن، آشفته کردن، مختل کردن، پریشان کردن، به هم ریختن

مختل ساختن

<hr> مترادف مختل شدن : اختلال یافتن، تباه شدن، آشفته شدن، پریشان شدن، ازنظم و ترتیب افتادن، ازروال عادی خارج شدن

مترادف مختل شدن : اختلال یافتن، تباه شدن، آشفته شدن، پریشان شدن، ازنظم و ترتیب افتادن، ازروال عادی خارج شدن

مختل شدن

مختل شده

مختل نشده

<hr> مترادف مختل کردن : دچاراختلال کردن، آشفته کردن، مختل ساختن، به هم ریختن، نابه سامان کردن، پریشان کردن

مترادف مختل کردن : دچاراختلال کردن، آشفته کردن، مختل ساختن، به هم ریختن، نابه سامان کردن، پریشان کردن

مختل کردن

مختل کننده

مختلج

<hr> مترادف مختلس : اختلاس کننده، دزد، سوء استفاده چی <hr> برابر پارسی : دزد، رباینده، کش رونده

مترادف مختلس : اختلاس کننده، دزد، سوء استفاده چی برابر پارسی : دزد، رباینده، کش رونده

مختلس

<hr> مترادف مختلط : آمیخته، درهم، قاطی، مخلوط، مرکب <hr> برابر پارسی : آمیخته، درهم

مترادف مختلط : آمیخته، درهم، قاطی، مخلوط، مرکب برابر پارسی : آمیخته، درهم

مختلط

<hr> مترادف مختلف : جوراجور، گوناگون، گونه گون، متعدد، متفاوت، متنوع <hr> متضاد مختلف : مشابه، همگون <hr> برابر پارسی : گوناگون، جورواجور، درهم، ناهمسان، ناهمگون

مترادف مختلف : جوراجور، گوناگون، گونه گون، متعدد، متفاوت، متنوع متضاد مختلف : مشابه، همگون برابر پارسی : گوناگون، جورواجور، درهم، ناهمسان، ناهمگون

واژه های حرف "م" - مترادف و متضاد