مخمر کردن

مخمرشدن

<hr> مترادف مخمس : پنج ضلعی، پنج رکنی، پنج پاره ای، پنج تایی، مسمط، پنج مصراعی

مترادف مخمس : پنج ضلعی، پنج رکنی، پنج پاره ای، پنج تایی، مسمط، پنج مصراعی

مخمس

<hr> مترادف مخمصه : اشکال، دردسر، قید، سختی، دشواری، گرفتاری، گیرودار، مخاطره، گرسنگی، رنج، زحمت، بدبختی، غم بزرگ <hr> برابر پارسی : تنگنا، رنج، گرفتاری، هچل

مترادف مخمصه : اشکال، دردسر، قید، سختی، دشواری، گرفتاری، گیرودار، مخاطره، گرسنگی، رنج، زحمت، بدبختی، غم بزرگ برابر پارسی : تنگنا، رنج، گرفتاری، هچل

مخمصه

<hr> مترادف مخمل : پارچه نرم و لطیف پرزدار <hr> برابر پارسی : پرنیان، پرند، ابریشم

مترادف مخمل : پارچه نرم و لطیف پرزدار برابر پارسی : پرنیان، پرند، ابریشم

مخمل

مخمل خواب دار

مخمل نخی راه راه

مخمل کبریتی

<hr> مترادف مخملی : از جنس مخمل، مخملین، نرم، لطیف، آرام، ملایم، گوش نواز

مترادف مخملی : از جنس مخمل، مخملین، نرم، لطیف، آرام، ملایم، گوش نواز

مخملی

مخملی کردن

<hr> مترادف مخمور : خمارآلوده، خمارزده، خمار، می زده، سرخوش، ملنگ

مترادف مخمور : خمارآلوده، خمارزده، خمار، می زده، سرخوش، ملنگ

مخمور

<hr> مترادف مخمور شدن : مست شدن، خمار شدن، خمارآلوده شدن

مترادف مخمور شدن : مست شدن، خمار شدن، خمارآلوده شدن

مخمور شدن

<hr> مترادف مخمور کردن : مست کردن، نشئه کردن، خمار کردن، خمارآلوده کردن

مترادف مخمور کردن : مست کردن، نشئه کردن، خمار کردن، خمارآلوده کردن

مخمور کردن

<hr> مترادف مخموری : خمارآلودگی، خماری، مستی، می زدگی

مترادف مخموری : خمارآلودگی، خماری، مستی، می زدگی

مخموری

<hr> مترادف مخنث : امرد، پشت پایی، زن صفت، کونی، مفعول، ملوط، نامرد، هیز

مترادف مخنث : امرد، پشت پایی، زن صفت، کونی، مفعول، ملوط، نامرد، هیز

مخنث

مخنی

<hr> مترادف مخوف : ترسناک، خوفناک، سهمگین، سهمناک، مهیب، مهیل، وحشت انگیز، وحشتناک، وهمناک، هراس انگیز، هولناک <hr> برابر پارسی : ترسناک، هراس آور، بیمناک

مترادف مخوف : ترسناک، خوفناک، سهمگین، سهمناک، مهیب، مهیل، وحشت انگیز، وحشتناک، وهمناک، هراس انگیز، هولناک برابر پارسی : ترسناک، هراس آور، بیمناک

مخوف

مخچه

مخی

<hr> مترادف مخیر : آزاد، صاحب اختیار، مختار، برگزیده، گزیده، انتخاب شده

مترادف مخیر : آزاد، صاحب اختیار، مختار، برگزیده، گزیده، انتخاب شده

مخیر

<hr> مترادف مخیر کردن : اختیاردادن، مختار کردن، آزاد گذاشتن <hr> متضاد مخیر کردن : مجبور کردن

مترادف مخیر کردن : اختیاردادن، مختار کردن، آزاد گذاشتن متضاد مخیر کردن : مجبور کردن

مخیر کردن

<hr> مترادف مخیله : پندار، تصور، خیال، گمان، قوه تخیل، قوه تصور، ذهن <hr> برابر پارسی : پندارگاه، پنداره

مترادف مخیله : پندار، تصور، خیال، گمان، قوه تخیل، قوه تصور، ذهن برابر پارسی : پندارگاه، پنداره

مخیله

<hr> مترادف مد : آلامد، باب، رایج، متداول، مرسوم، معمول، ذوق، سلیقه، آیین، شیوه، طریقه | بالا آمدن سطح آب دریا ، اطاله، بسط، تطویل، درازا، کشش، کشیدن، بسط دادن <hr> متضاد مد : جزر <hr> برابر پارسی : کِشَند، فرازآب، خیزآب، خیز، آبخیز

مترادف مد : آلامد، باب، رایج، متداول، مرسوم، معمول، ذوق، سلیقه، آیین، شیوه، طریقه | بالا آمدن سطح آب دریا ، اطاله، بسط، تطویل، درازا، کشش، کشیدن، بسط دادن متضاد مد : جزر برابر پارسی : کِشَند، فرازآب، خیزآب، خیز، آبخیز

مد

مد تازه

<hr> برابر پارسی : خیزآب

مد دریا

مد روز

مد زودگذر

مد سازی

<hr> مترادف مد شدن : باب شدن، متداول شدن، رایج شدن <hr> متضاد مد شدن : دمده شدن

مترادف مد شدن : باب شدن، متداول شدن، رایج شدن متضاد مد شدن : دمده شدن

مد شدن

<hr> مترادف مد کردن : باب کردن، رایج ساختن، متداول کردن، مرسوم کردن، معمول کردن، رواج دادن، ترویج کردن

مترادف مد کردن : باب کردن، رایج ساختن، متداول کردن، مرسوم کردن، معمول کردن، رواج دادن، ترویج کردن

مد کردن

<hr> مترادف مداح : ثناخوان، ستایشگر، مدیحه سرا، مدیحه گو، مدح کننده <hr> متضاد مداح : هجاگو <hr> برابر پارسی : ستایشگر، چاپلوس

مترادف مداح : ثناخوان، ستایشگر، مدیحه سرا، مدیحه گو، مدح کننده متضاد مداح : هجاگو برابر پارسی : ستایشگر، چاپلوس

مداح

<hr> مترادف مداحی : ثناخوانی، ستایشگری، مدیحه سرایی، مدیحه گویی <hr> متضاد مداحی : هجویه گویی

مترادف مداحی : ثناخوانی، ستایشگری، مدیحه سرایی، مدیحه گویی متضاد مداحی : هجویه گویی

مداحی

مداحی کردن

<hr> مترادف مداخل : درآمد، سود، عایدی، منفعت، انعام، رشوه، مدخل ها، موارد <hr> متضاد مداخل : مخارج

مترادف مداخل : درآمد، سود، عایدی، منفعت، انعام، رشوه، مدخل ها، موارد متضاد مداخل : مخارج

مداخل

<hr> مترادف مداخله : پادرمیانی، شفاعت، میانجیگری، وساطت، دخالت، دخل وتصرف، دست اندازی، شرکت، مداخلت، مباشرت <hr> برابر پارسی : پادرمیانی، دست اندازی، دست درازی

مترادف مداخله : پادرمیانی، شفاعت، میانجیگری، وساطت، دخالت، دخل وتصرف، دست اندازی، شرکت، مداخلت، مباشرت برابر پارسی : پادرمیانی، دست اندازی، دست درازی

مداخله

مداخله و فضولی کردن

<hr> مترادف مداخله کردن : دخالت کردن، شرکت کردن، دست اندازی کردن، پادرمیانی کردن، شفاعت کردن، میانجیگری کردن، وساطت کردن

مترادف مداخله کردن : دخالت کردن، شرکت کردن، دست اندازی کردن، پادرمیانی کردن، شفاعت کردن، میانجیگری کردن، وساطت کردن

مداخله کردن

مداخله کننده

مداخله گر

<hr> مترادف مداد : دوده، مرکب، قلم، کلک، خامه، بی مصرف، بی خاصیت، هیچ کاره <hr> برابر پارسی : کلک، خامه، زاگاب

مترادف مداد : دوده، مرکب، قلم، کلک، خامه، بی مصرف، بی خاصیت، هیچ کاره برابر پارسی : کلک، خامه، زاگاب

مداد

مداد ابرو

مداد تراش

مداد رنگی

مداد رنگی مومی

مداد لب

<hr> مترادف مدادپاک کن : پاک کن <hr> متضاد مدادپاک کن : جوهرپاک کن

مترادف مدادپاک کن : پاک کن متضاد مدادپاک کن : جوهرپاک کن

مدادپاک کن

مدادپاککن

<hr> مترادف مدار : دوایر فرضی موازی باخط استوا، مسیر، دور، گرد، پیرامون، حیطه، پهنه، مسیر فرضی حرکت انتقالی سیارات، مسیر جریان برق والکترومغناطیسی، مرکز، حلقه، دورزدن، گردش کردن <hr> برابر پارسی : گردون سپهر، پرگاره، چرخگاه

مترادف مدار : دوایر فرضی موازی باخط استوا، مسیر، دور، گرد، پیرامون، حیطه، پهنه، مسیر فرضی حرکت انتقالی سیارات، مسیر جریان برق والکترومغناطیسی، مرکز، حلقه، دورزدن، گردش کردن برابر پارسی : گردون سپهر، پرگاره، چرخگاه

واژه های حرف "م" - مترادف و متضاد