<hr> مترادف مذبوحانه : بی ثمر، بی فایده، عبث، بیهوده <hr> متضاد مذبوحانه : ثمربخش، مثمر <hr> برابر پارسی : نافرجام

مترادف مذبوحانه : بی ثمر، بی فایده، عبث، بیهوده متضاد مذبوحانه : ثمربخش، مثمر برابر پارسی : نافرجام

مذبوحانه

<hr> مترادف مذلت : پستی، حقارت، خواری، ذل، ذلت، زبونی، سرافکندگی، خوارشدن، ذلیل شدن، به پستی گراییدن، زبون شدن <hr> برابر پارسی : خواری، پستی، بیچارگی

مترادف مذلت : پستی، حقارت، خواری، ذل، ذلت، زبونی، سرافکندگی، خوارشدن، ذلیل شدن، به پستی گراییدن، زبون شدن برابر پارسی : خواری، پستی، بیچارگی

مذلت

مذلتبار

<hr> مترادف مذمت : بدگویی، توبیخ، خرده گیری، زشت یاد، سرزنش، غیبت، نکوهش ، بدگفتن، نکوهش کردن، سرزنش کردن <hr> متضاد مذمت : محمدت، ستایش، ستایش کردن <hr> برابر پارسی : نکوهش، سرزنش، بدگویی

مترادف مذمت : بدگویی، توبیخ، خرده گیری، زشت یاد، سرزنش، غیبت، نکوهش ، بدگفتن، نکوهش کردن، سرزنش کردن متضاد مذمت : محمدت، ستایش، ستایش کردن برابر پارسی : نکوهش، سرزنش، بدگویی

مذمت

<hr> مترادف مذمت کردن : سرزنش کردن، نکوهش کردن، بد گفتن، بدگویی کردن، ذم کردن <hr> برابر پارسی : نکوهیدن

مترادف مذمت کردن : سرزنش کردن، نکوهش کردن، بد گفتن، بدگویی کردن، ذم کردن برابر پارسی : نکوهیدن

مذمت کردن

<hr> مترادف مذموم : بد، زشت، مکروه، ناپسند، مذمومه، نکوهیده <hr> متضاد مذموم : معروف، محمود <hr> برابر پارسی : ناروا، نکوهیده

مترادف مذموم : بد، زشت، مکروه، ناپسند، مذمومه، نکوهیده متضاد مذموم : معروف، محمود برابر پارسی : ناروا، نکوهیده

مذموم

<hr> مترادف مذنب : اثیم، خاطی، گناهکار، مجرم، معصیت کار <hr> متضاد مذنب : معصوم

مترادف مذنب : اثیم، خاطی، گناهکار، مجرم، معصیت کار متضاد مذنب : معصوم

مذنب

<hr> مترادف مذهب : آیین، دین، روش، سنت، شرع، شریعت، طریقه، طریقت، کیش، مسلک، مشرب، نحله | زراندود، مطلا <hr> متضاد مذهب : مفضض <hr> برابر پارسی : کیش، روش، آیین، دین، راه

مترادف مذهب : آیین، دین، روش، سنت، شرع، شریعت، طریقه، طریقت، کیش، مسلک، مشرب، نحله | زراندود، مطلا متضاد مذهب : مفضض برابر پارسی : کیش، روش، آیین، دین، راه

مذهب

مذهب ' متدیست '

مذهب ارواح پرستی در ژاپن

مذهب بودا

مذهب طبیعی

مذهب چینایی

<hr> مترادف مذهبی : مذهب گرا، باتقوا، دیندار، مؤمن، متقی، دینی <hr> متضاد مذهبی : غیرمذهبی <hr> برابر پارسی : دینی

مترادف مذهبی : مذهب گرا، باتقوا، دیندار، مؤمن، متقی، دینی متضاد مذهبی : غیرمذهبی برابر پارسی : دینی

مذهبی

مذهبی و خرده گیر

<hr> مترادف مذکر : مرد، نرینه <hr> متضاد مذکر : مونث <hr> برابر پارسی : نر، مرد، نرینه

مترادف مذکر : مرد، نرینه متضاد مذکر : مونث برابر پارسی : نر، مرد، نرینه

مذکر

<hr> مترادف مذکور : ذکرشده، سابق الذکر، مزبور، مشارالیه، نام برده، یادشده <hr> برابر پارسی : گفته شده، یادشده، بالا گفت، سرگفت

مترادف مذکور : ذکرشده، سابق الذکر، مزبور، مشارالیه، نام برده، یادشده برابر پارسی : گفته شده، یادشده، بالا گفت، سرگفت

مذکور

مذکور در فوق

<hr> مترادف مر : بار، دفعه، کرت، مرتبه، حساب، شماره، شمار، مرور کردن | تلخ ، نص، سخت، شدید <hr> متضاد مر : شیرین، حلو

مترادف مر : بار، دفعه، کرت، مرتبه، حساب، شماره، شمار، مرور کردن | تلخ ، نص، سخت، شدید متضاد مر : شیرین، حلو

مر

مرآت

<hr> مترادف مرئوس : دون پایه، کارمند، زیردست، مادون <hr> متضاد مرئوس : رئیس

مترادف مرئوس : دون پایه، کارمند، زیردست، مادون متضاد مرئوس : رئیس

مرئوس

مرئوسی

<hr> مترادف مرئی : قابل مشاهده، قابل رویت، رویت پذیر، دیدنی، پدیدار، هویدا، ظاهر، پدید، آشکار، پیدا، محسوس، مشهود، معلوم، هویدا <hr> متضاد مرئی : مخفی، غیرمرئی، نامرئی <hr> برابر پارسی : آشکار، پیدا، دیدنی، نمایان

مترادف مرئی : قابل مشاهده، قابل رویت، رویت پذیر، دیدنی، پدیدار، هویدا، ظاهر، پدید، آشکار، پیدا، محسوس، مشهود، معلوم، هویدا متضاد مرئی : مخفی، غیرمرئی، نامرئی برابر پارسی : آشکار، پیدا، دیدنی، نمایان

مرئی

<hr> مترادف مرئی شدن : ظاهر شدن، هویدا گشتن، پدیدار گشتن، آشکار شدن، پیداشدن، قابل رویت شدن، دیده شدن

مترادف مرئی شدن : ظاهر شدن، هویدا گشتن، پدیدار گشتن، آشکار شدن، پیداشدن، قابل رویت شدن، دیده شدن

مرئی شدن

مرا

<hr> مترادف مرائی : دورو، ریاکار، سالوس، ظاهرنما، متظاهر <hr> متضاد مرائی : مخلص، یکرنگ

مترادف مرائی : دورو، ریاکار، سالوس، ظاهرنما، متظاهر متضاد مرائی : مخلص، یکرنگ

مرائی

<hr> مترادف مرابحه : بهره کاری، تنزیل، ربا، ربح، سودخوری، مرابحت، نزول، ربح گرفتن، سود دادن، نزول دادن <hr> متضاد مرابحه : قرض الحسنه <hr> برابر پارسی : بهره کاری

مترادف مرابحه : بهره کاری، تنزیل، ربا، ربح، سودخوری، مرابحت، نزول، ربح گرفتن، سود دادن، نزول دادن متضاد مرابحه : قرض الحسنه برابر پارسی : بهره کاری

مرابحه

<hr> مترادف مرابطه : رابطه، سروکار، مراوده، سرحدبانی، مرزداری، نگهبانی <hr> برابر پارسی : رفت و آمد، پیوند

مترادف مرابطه : رابطه، سروکار، مراوده، سرحدبانی، مرزداری، نگهبانی برابر پارسی : رفت و آمد، پیوند

مرابطه

<hr> مترادف مراتب : درجات، پایه ها، درجه ها، مراحل، منازل، ارزش ها، رتبه ها، قدرها، امر، قضیه، موضوع، مطلب، بارها، دفعات <hr> برابر پارسی : پایه ها، پایگاه ها، پله ها، پایگاه ها، پایه ها، پله ها، چگونگی

مترادف مراتب : درجات، پایه ها، درجه ها، مراحل، منازل، ارزش ها، رتبه ها، قدرها، امر، قضیه، موضوع، مطلب، بارها، دفعات برابر پارسی : پایه ها، پایگاه ها، پله ها، پایگاه ها، پایه ها، پله ها، چگونگی

مراتب

<hr> مترادف مراتع : مرتع ها، چراگاهها، مرغزارها، علفزارها <hr> برابر پارسی : چراگاه ها، چراگاه ها، مرغزارها

مترادف مراتع : مرتع ها، چراگاهها، مرغزارها، علفزارها برابر پارسی : چراگاه ها، چراگاه ها، مرغزارها

مراتع

<hr> مترادف مراثی : مرثیه ها، سوگ سرودها، سوگ نامه ها، نوحه ها، مرثیت ها <hr> متضاد مراثی : سرودها

مترادف مراثی : مرثیه ها، سوگ سرودها، سوگ نامه ها، نوحه ها، مرثیت ها متضاد مراثی : سرودها

مراثی

<hr> مترادف مراجع : مرجع ها، منبع ها، ماخذ، ماخذها، آیت اله ها، حضرات عظام <hr> برابر پارسی : بازیابه ها، بنمایگان، بن مایه ها

مترادف مراجع : مرجع ها، منبع ها، ماخذ، ماخذها، آیت اله ها، حضرات عظام برابر پارسی : بازیابه ها، بنمایگان، بن مایه ها

مراجع

<hr> مترادف مراجعت : بازآیی، بازگشت، برگشت، رجعت، عودت، واگشت، باز گشتن <hr> متضاد مراجعت : عزیمت <hr> برابر پارسی : بازگشت، بازگشتن، برگشتن

مترادف مراجعت : بازآیی، بازگشت، برگشت، رجعت، عودت، واگشت، باز گشتن متضاد مراجعت : عزیمت برابر پارسی : بازگشت، بازگشتن، برگشتن

مراجعت

مراجعت به وطن یا محل تحصیل

مراجعت موج

<hr> مترادف مراجعت کردن : بازگشتن، بر گشتن، رجعت کردن <hr> متضاد مراجعت کردن : رفتن، عزیمت کردن <hr> برابر پارسی : باز گشتن

مترادف مراجعت کردن : بازگشتن، بر گشتن، رجعت کردن متضاد مراجعت کردن : رفتن، عزیمت کردن برابر پارسی : باز گشتن

مراجعت کردن

<hr> مترادف مراجعه : احاله، بازگشت، رجوع، رجوع کردن <hr> برابر پارسی : بازگشت، آمده، رفته

مترادف مراجعه : احاله، بازگشت، رجوع، رجوع کردن برابر پارسی : بازگشت، آمده، رفته

مراجعه

مراجعه از فهرستی به فهرست دیگر

مراجعه بارا عمومی

مراجعه به اراء عمومی

مراجعه متقابل

مراجعه مکرر

<hr> مترادف مراجعه کردن : رجوع کردن <hr> متضاد مراجعه کردن : ارجاع دادن <hr> برابر پارسی : سرزدن

مترادف مراجعه کردن : رجوع کردن متضاد مراجعه کردن : ارجاع دادن برابر پارسی : سرزدن

مراجعه کردن

مراجعه کردن به

مراجعه کردنی

<hr> مترادف مراحل : مرحله ها، منزلها، وهله ها، فازها

مترادف مراحل : مرحله ها، منزلها، وهله ها، فازها

واژه های حرف "م" - مترادف و متضاد