مترادف و متضاد

<hr> مترادف مراحم : مرحمت ها، لطف ها، عنایات، عنایت ها، محبت ها، مهربانی ها

مترادف مراحم : مرحمت ها، لطف ها، عنایات، عنایت ها، محبت ها، مهربانی ها

مراحم

<hr> مترادف مراد : آرزو، تقاضا، حاجت، خواهش، غرض، قصد، کام، مقصد، مقصود، منظور، منوی، نیت، وایه، پیر، پیشوا، رهبر، شیخ، قطب، خواسته، مطلوب <hr> برابر پارسی : خواسته، آرزو، امید، آ رمان

مترادف مراد : آرزو، تقاضا، حاجت، خواهش، غرض، قصد، کام، مقصد، مقصود، منظور، منوی، نیت، وایه، پیر، پیشوا، رهبر، شیخ، قطب، خواسته، مطلوب برابر پارسی : خواسته، آرزو، امید، آ رمان

مراد

<hr> مترادف مراد یافتن : کام رواشدن، کامیاب شدن، به امید و آرزوی خودرسیدن، به مقصود رسیدن، حاجت روا شدن، حاجت روا گشتن

مترادف مراد یافتن : کام رواشدن، کامیاب شدن، به امید و آرزوی خودرسیدن، به مقصود رسیدن، حاجت روا شدن، حاجت روا گشتن

مراد یافتن

<hr> مترادف مرادبخش : مرادده ، کام بخش، کام ده <hr> متضاد مرادبخش : مرادطلب، کام طلب

مترادف مرادبخش : مرادده ، کام بخش، کام ده متضاد مرادبخش : مرادطلب، کام طلب

مرادبخش

<hr> مترادف مرادطلب : آرزوخواه، حاجت خواه، کام جو، کام طلب

مترادف مرادطلب : آرزوخواه، حاجت خواه، کام جو، کام طلب

مرادطلب

<hr> مترادف مرارت : آزار، تعب، رنج، سختی، کد، محنت، مشقت، تلخی، زهره، تلخ گشتن <hr> برابر پارسی : سختی، دشواری، تلخکامی

مترادف مرارت : آزار، تعب، رنج، سختی، کد، محنت، مشقت، تلخی، زهره، تلخ گشتن برابر پارسی : سختی، دشواری، تلخکامی

مرارت

<hr> مترادف مرارت کشیدن : سختی دیدن، محنت کشیدن، مشقت کشیدن، رنج بردن

مترادف مرارت کشیدن : سختی دیدن، محنت کشیدن، مشقت کشیدن، رنج بردن

مرارت کشیدن

<hr> مترادف مراره : زهره، کیسه صفرا، مرارت

مترادف مراره : زهره، کیسه صفرا، مرارت

مراره

<hr> مترادف مراسلات : مکاتبات، مکاتبه ها، نامه نگاری ها، نامه ها، خطها، رقعات، رقعه ها، مکتوبات

مترادف مراسلات : مکاتبات، مکاتبه ها، نامه نگاری ها، نامه ها، خطها، رقعات، رقعه ها، مکتوبات

مراسلات

<hr> مترادف مراسله : خط، رقعه، رقیمه، عریضه، کاغذ، مرقومه، مکتوب، منشور، نامه، نوشته <hr> متضاد مراسله : مکالمه

مترادف مراسله : خط، رقعه، رقیمه، عریضه، کاغذ، مرقومه، مکتوب، منشور، نامه، نوشته متضاد مراسله : مکالمه

مراسله

<hr> مترادف مراسم : آداب، آیین، تشریفات، رسوم، سنن، مناسک <hr> برابر پارسی : آیین ها

مترادف مراسم : آداب، آیین، تشریفات، رسوم، سنن، مناسک برابر پارسی : آیین ها

مراسم

مراسم تشییع جنازه

مراسم تعمید ونامگذاری بچه

مراسم دفن

مراسم دینی

مراسم سنگین

مراسم عشاء ربانی

مراسم مجلل

مراسم نامزدی بعمل اوردن

مراسمی را بجا اوردن

<hr> مترادف مراعات : پاس، توجه، رعایت، ملاحظه، مواظبت، حرمت، توجه کردن، مراقبت کردن، ملاحظه هم کردن، رعایت هم کردن <hr> برابر پارسی : پاس

مترادف مراعات : پاس، توجه، رعایت، ملاحظه، مواظبت، حرمت، توجه کردن، مراقبت کردن، ملاحظه هم کردن، رعایت هم کردن برابر پارسی : پاس

مراعات

مراعات اداب نزاکت

مراعات اصول بهداشت

<hr> مترادف مراعات شدن : رعایت شدن، لحاظ شدن، مورد توجه قرار گرفتن، درنظر گرفتن

مترادف مراعات شدن : رعایت شدن، لحاظ شدن، مورد توجه قرار گرفتن، درنظر گرفتن

مراعات شدن

مراعات فواصل

مراعات نظیر

<hr> مترادف مراعات کردن : پاس داشتن، نگاه داشتن، رعایت کردن، توجه کردن، لحاظ کردن، مراقبت کردن

مترادف مراعات کردن : پاس داشتن، نگاه داشتن، رعایت کردن، توجه کردن، لحاظ کردن، مراقبت کردن

مراعات کردن

مراعات کننده

<hr> مترادف مرافعه : داوری، شکایت، جدال، دعوا، ستیزه، کشمکش، منازعه، نزاع، بزن بزن <hr> متضاد مرافعه : مصالحه <hr> برابر پارسی : ستیز، کشمکش، زد و خورد

مترادف مرافعه : داوری، شکایت، جدال، دعوا، ستیزه، کشمکش، منازعه، نزاع، بزن بزن متضاد مرافعه : مصالحه برابر پارسی : ستیز، کشمکش، زد و خورد

مرافعه

<hr> مترادف مرافعه داشتن : درگیری داشتن، اختلاف داشتن، کشمکش داشتن، دشمنی داشتن

مترادف مرافعه داشتن : درگیری داشتن، اختلاف داشتن، کشمکش داشتن، دشمنی داشتن

مرافعه داشتن

<hr> مترادف مرافعه کردن : دعوا کردن، مشاجره کردن، کشمکش داشتن، شکایت کردن، دادخواهی کردن

مترادف مرافعه کردن : دعوا کردن، مشاجره کردن، کشمکش داشتن، شکایت کردن، دادخواهی کردن

مرافعه کردن

مرافعه کننده

<hr> مترادف مرافق : آرنج ها، مرفق ها

مترادف مرافق : آرنج ها، مرفق ها

مرافق

<hr> مترادف مرافقت : تفاهم، دوستی، رفاقت، نرمخویی، همراهی، یکرنگی <hr> برابر پارسی : دوستی، مهربانی، همدلی

مترادف مرافقت : تفاهم، دوستی، رفاقت، نرمخویی، همراهی، یکرنگی برابر پارسی : دوستی، مهربانی، همدلی

مرافقت

مراق

<hr> مترادف مراقب : پاسدار، حارس، دیده بان، دیده ور، گماشته، محافظ، مستحفظ، مهیمن، نگاهبان، نگاهدار، نگهبان، آگاه، گوش بزنگ، مترصد، متوجه، ملتفت، منتظر، مواظب، ناظر، رقیب <hr> برابر پارسی : نگهبان، پاسدار، دیده بان

مترادف مراقب : پاسدار، حارس، دیده بان، دیده ور، گماشته، محافظ، مستحفظ، مهیمن، نگاهبان، نگاهدار، نگهبان، آگاه، گوش بزنگ، مترصد، متوجه، ملتفت، منتظر، مواظب، ناظر، رقیب برابر پارسی : نگهبان، پاسدار، دیده بان

مراقب

مراقب بودن

<hr> مترادف مراقبت : پاس، ترصد، ترقب، توجه، تیمارداشت، حفاظت، دقت، دیده بانی، رعایت، محارست، مراعات، مواظبت، ناظری، نظارت، نگاهبانی، نگهداری، نیوشه، نگهبانی کردن، مواظبت کردن <hr> برابر پارسی : دیده بانی، نگهبانی، فرابینی، تیمار، نگهداری

مترادف مراقبت : پاس، ترصد، ترقب، توجه، تیمارداشت، حفاظت، دقت، دیده بانی، رعایت، محارست، مراعات، مواظبت، ناظری، نظارت، نگاهبانی، نگهداری، نیوشه، نگهبانی کردن، مواظبت کردن برابر پارسی : دیده بانی، نگهبانی، فرابینی، تیمار، نگهداری

مراقبت

<hr> مترادف مراقبت کردن : مواظبت کردن، نگهداری کردن، حفاظت کردن، حراست کردن، نگهبانی دادن

مترادف مراقبت کردن : مواظبت کردن، نگهداری کردن، حفاظت کردن، حراست کردن، نگهبانی دادن

مراقبت کردن

مراقبت کردن در

مرال

<hr> مترادف مرام : آیین، ایدئولوژی، بینش، جهان بینی، عقیده، مسلک، خواست، خواهش، مراد، مقصود، شیوه رفتار، روش اخلاقی <hr> برابر پارسی : آرمان، خواست، آرزو، پسند

مترادف مرام : آیین، ایدئولوژی، بینش، جهان بینی، عقیده، مسلک، خواست، خواهش، مراد، مقصود، شیوه رفتار، روش اخلاقی برابر پارسی : آرمان، خواست، آرزو، پسند

مرام

مرام اشتراکی

<hr> مترادف مراهق : نوبالغ، نوجوان <hr> متضاد مراهق : پیر

مترادف مراهق : نوبالغ، نوجوان متضاد مراهق : پیر

مراهق

<hr> مترادف مراهنه : بردوباخت، شرطبندی، گروبندی، شرط بستن، گروگذاشتن

مترادف مراهنه : بردوباخت، شرطبندی، گروبندی، شرط بستن، گروگذاشتن

مراهنه

<hr> مترادف مراوده : آمدوشد، آمیزش، ارتباط، تردد، تماس، حشرونشر، مصاحبت، معاشرت، نشست وبرخاست <hr> برابر پارسی : مراوده، رفت و آمد، دوستی، آمد و شد

مترادف مراوده : آمدوشد، آمیزش، ارتباط، تردد، تماس، حشرونشر، مصاحبت، معاشرت، نشست وبرخاست برابر پارسی : مراوده، رفت و آمد، دوستی، آمد و شد

مراوده

مراوده داخلی داشتن

<hr> مترادف مراوده داشتن : رفت وآمد داشتن، حشرونشر داشتن، معاشرت داشتن، نشست وبرخاست داشتن

مترادف مراوده داشتن : رفت وآمد داشتن، حشرونشر داشتن، معاشرت داشتن، نشست وبرخاست داشتن

واژه های حرف "م" - مترادف و متضاد