نور کم

نور گذران

<hr> مترادف نورافشان : پرتوافکن، فروغ بخش، نوربخش، نورپاش، نورگستر

مترادف نورافشان : پرتوافکن، فروغ بخش، نوربخش، نورپاش، نورگستر

نورافشان

نورافشاندن

نورافشانی

نورافشانی کردن

<hr> مترادف نورافکن : پروژکتور، پرتوافکن، نورافشان

مترادف نورافکن : پروژکتور، پرتوافکن، نورافشان

نورافکن

نورافکن دریایی

نورافکندن

<hr> مترادف نورانی : افروزنده، تابناک، درخشان، روشن، فروزان، منور <hr> متضاد نورانی : تاریک، ظلمانی <hr> برابر پارسی : درخشان، روشن

مترادف نورانی : افروزنده، تابناک، درخشان، روشن، فروزان، منور متضاد نورانی : تاریک، ظلمانی برابر پارسی : درخشان، روشن

نورانی

نورانی شدن

نورخاست

<hr> مترادف نورد : تاب، چین، پیچنده، لاپیچ، اندوخته، ذخیره، جنگ، رزم، کلنجار، ناورد، نبرد

مترادف نورد : تاب، چین، پیچنده، لاپیچ، اندوخته، ذخیره، جنگ، رزم، کلنجار، ناورد، نبرد

نورد

نورد ماشین تحریر و غیره

<hr> مترادف نوردار : روشن، منور، منیر، نورانی <hr> متضاد نوردار : مستنیر

مترادف نوردار : روشن، منور، منیر، نورانی متضاد نوردار : مستنیر

نوردار

<hr> مترادف نوردیده : عزیز، فرزند، نورچشم

مترادف نوردیده : عزیز، فرزند، نورچشم

نوردیده

نوررسان

نورزا

نورزی

<hr> مترادف نورس : نوبر، نوشکفته، نوظهور

مترادف نورس : نوبر، نوشکفته، نوظهور

نورس

<hr> مترادف نورسته : نوخاسته، نوشکفته، نونهال، جوان، نوجوان

مترادف نورسته : نوخاسته، نوشکفته، نونهال، جوان، نوجوان

نورسته

نورسنج

نورسنجی

نورشناسی

<hr> مترادف نوره : آهک زرنیخ، واجبی

مترادف نوره : آهک زرنیخ، واجبی

نوره

نورواکنش

<hr> مترادف نورپاش : پرتوافکن، نورافشان، نوربخش، نورگستر

مترادف نورپاش : پرتوافکن، نورافشان، نوربخش، نورگستر

نورپاش

نورچشم

نورگرایی

نوری و برقی

نوزا

نوزاد

نوزاد حشرات و مگس

نوزاد حشره

نوزاد زودرس

نوزاده

نوزاده بره

نوزادگاه

نوزایش

نوزایی

نوزده تایی

نوزدهمین

نوزدهمین مرتبه

<hr> مترادف نوساز : تازه ساز، جدیدالبناء، نوساخت، نوساخته <hr> متضاد نوساز : قدیمی ساز

مترادف نوساز : تازه ساز، جدیدالبناء، نوساخت، نوساخته متضاد نوساز : قدیمی ساز

نوساز

<hr> مترادف نوسازی : بازسازی، تعمیر، مرمت

مترادف نوسازی : بازسازی، تعمیر، مرمت

نوسازی

نوسازی کردن

<hr> مترادف نوسان : ارتعاش، اهتزاز، تکان، جنبش، لرزش، تغییر، افت وخیز <hr> برابر پارسی : جنبیدن، جنبانکی

مترادف نوسان : ارتعاش، اهتزاز، تکان، جنبش، لرزش، تغییر، افت وخیز برابر پارسی : جنبیدن، جنبانکی

واژه های حرف "ن" - مترادف و متضاد