چهارمیخه کردن

چهارمیل کردن

چهارمین

چهارمین نت موسیقی

چهارمین پنجشنبه ماه نوامبر

<hr> مترادف چهارنعل : یورتمه | یورتمه <hr> برابر پارسی : چهارگامه، چارگامه

مترادف چهارنعل : یورتمه | یورتمه برابر پارسی : چهارگامه، چارگامه

چهارنعل

<hr> مترادف چهارپا : چاروا، دابه، ستور، نعم

مترادف چهارپا : چاروا، دابه، ستور، نعم

چهارپا

<hr> مترادف چهارپایان : انعام، دواب، ستوران، مواشی

مترادف چهارپایان : انعام، دواب، ستوران، مواشی

چهارپایان

چهارپایه

چهارپایه تخت

چهارپایه کوتاه و کوچک

چهارپایی

چهارچرخه بارکشی

چهارچرخه کش

<hr> مترادف چهارچوب : چارچوب، قاب، کادر

مترادف چهارچوب : چارچوب، قاب، کادر

چهارچوب

چهارچوب تختخواب

چهارچوب پارچه خشک کنی

چهارچوبه

چهارک

چهارگانه

چهارگوش

چهاریک

<hr> مترادف چهر : چهره، رخسار، رخ، رو، سیما، صورت، وجه، اصل، نژاد، شخصیت

مترادف چهر : چهره، رخسار، رخ، رو، سیما، صورت، وجه، اصل، نژاد، شخصیت

چهر

<hr> مترادف چهره : رخ، رخساره، رخسار، روی، سیما، صورت، عارض، عذار، قیافه، گونه، لقا، وجه، وجهه، شخصیت، سطح، رویه، نما، شکل

مترادف چهره : رخ، رخساره، رخسار، روی، سیما، صورت، عارض، عذار، قیافه، گونه، لقا، وجه، وجهه، شخصیت، سطح، رویه، نما، شکل

چهره

چهره ای

چهره خشک و بیحالت

<hr> مترادف چهره پرداز : تصویرگر، چهره نگار، رسام، صورتگر، نقاش، نقشبند، نگارگر، مصور

مترادف چهره پرداز : تصویرگر، چهره نگار، رسام، صورتگر، نقاش، نقشبند، نگارگر، مصور

چهره پرداز

چهره گلگون کردن

چهرهنگار

چهرهپرداز

چهرهپردازی

چهل

چهل تکه

چهل و پنج

چهل چراغ

چهلم

چهلمین

چهچه

چهچه زدن

چهچه زننده

<hr> مترادف چهچهه : آواز، تحریر، ترجیع، چهچه

مترادف چهچهه : آواز، تحریر، ترجیع، چهچه

چهچهه

<hr> مترادف چهچهه زدن : آوازخواندن، تحریر دادن

مترادف چهچهه زدن : آوازخواندن، تحریر دادن

چهچهه زدن

<hr> مترادف چو : چون، اگر، گر، وقتی، هنگامی، شبیه، مانند، مثل | شایعه، خبر نادرست

مترادف چو : چون، اگر، گر، وقتی، هنگامی، شبیه، مانند، مثل | شایعه، خبر نادرست

چو

<hr> مترادف چو افتادن : شایع شدن، دهن به دهن گشتن

مترادف چو افتادن : شایع شدن، دهن به دهن گشتن

چو افتادن

<hr> مترادف چو انداختن : شایعه پردازی کردن، شایعه سازی کردن، شایعه ساختن، شایع کردن

مترادف چو انداختن : شایعه پردازی کردن، شایعه سازی کردن، شایعه ساختن، شایع کردن

چو انداختن

<hr> مترادف چوب : تیر، ساقه درخت، کنده، ترکه، چماق، خیزران، شاخه بریده درخت، هیزم، هیمه

مترادف چوب : تیر، ساقه درخت، کنده، ترکه، چماق، خیزران، شاخه بریده درخت، هیزم، هیمه

واژه های حرف "چ" - مترادف و متضاد