کشتی یک دکلی عربی

<hr> مترادف کشتیبان : ملاح، ناخدا، ناوبان، ناوخدا، ناودار، ناوران

مترادف کشتیبان : ملاح، ناخدا، ناوبان، ناوخدا، ناودار، ناوران

کشتیبان

<hr> مترادف کشتیبانی : ملاحی، ناخدایی، ناوبانی، ناوخدایی، ناوداری

مترادف کشتیبانی : ملاحی، ناخدایی، ناوبانی، ناوخدایی، ناوداری

کشتیبانی

کشتیرانی

کشتیرانی ساحلی

<hr> مترادف کشخان : دیوث، زن جلب، زن قحبه، قواد

مترادف کشخان : دیوث، زن جلب، زن قحبه، قواد

کشخان

کشسان

<hr> مترادف کشش : امتداد، جاذبه، جذب، ربایش، مد

مترادف کشش : امتداد، جاذبه، جذب، ربایش، مد

کشش

کشش سطحی

کشش سنج

کششی

<hr> مترادف کشف : انکشاف، شهود، پیدا کردن، یافتن <hr> برابر پارسی : پیداکردن، پی بردن، آشکارساختن، هویدا کردن، پی برد، یافته، نویابی، یابش، یافتن

مترادف کشف : انکشاف، شهود، پیدا کردن، یافتن برابر پارسی : پیداکردن، پی بردن، آشکارساختن، هویدا کردن، پی برد، یافته، نویابی، یابش، یافتن

کشف

کشف اللغات

کشف رمز

کشف رمز نمودن

کشف رمز کردن

کشف شدنی

کشف نشده

کشف نکردنی

<hr> برابر پارسی : یافتن

کشف کردن

کشف کننده

کشمش

کشمش بی دانه

کشمشک

<hr> مترادف کشمکش : اختلاف، تنازع، جدال، جر، جنگ، دعوا، زدوخورد، ستیز، ماجرا، مجادله، مرافعه، مشاجره، منازعه، نزاع

مترادف کشمکش : اختلاف، تنازع، جدال، جر، جنگ، دعوا، زدوخورد، ستیز، ماجرا، مجادله، مرافعه، مشاجره، منازعه، نزاع

کشمکش

کشمکش کردن

کشند

کشند اب

کشند داشتن

کشند راه

کشندنشان

<hr> مترادف کشنده : قاتل، قتال، مرگبار، مهلک، هالک

مترادف کشنده : قاتل، قتال، مرگبار، مهلک، هالک

کشنده

کشنده حشرات

کشنده حشره موذی

کشنده دلربا

کشنده قارچ

کشندگی

کشندی

کشو

<hr> مترادف کشور : ارض، اقلیم، خطه، دیار، سرزمین، شهر، قلمرو، مرزوبوم، ملک، ملکت، مملکت، ولایت

مترادف کشور : ارض، اقلیم، خطه، دیار، سرزمین، شهر، قلمرو، مرزوبوم، ملک، ملکت، مملکت، ولایت

واژه های حرف "ک" - مترادف و متضاد