کش امدن

کش اوردن

کش باف

کش برندار

کش جوراب

کش دادن

کش دار

کش رفتن

کش رفتن یا دزدیدن

کش زدن

کشاله ران

کشاندن

<hr> مترادف کشاورز : برزگر، برزیگر، حارث، دهقان، زارع، زراعت پیشه، فلاح، کشتکار، ورزکار

مترادف کشاورز : برزگر، برزیگر، حارث، دهقان، زارع، زراعت پیشه، فلاح، کشتکار، ورزکار

کشاورز

<hr> مترادف کشاورزی : حرث، زراعت، زرع، فلاحت، کاشت، کشت

مترادف کشاورزی : حرث، زراعت، زرع، فلاحت، کاشت، کشت

کشاورزی

کشاکش

کشباف چسبان به بدن

کشبافی

کشبافی کردن

<hr> مترادف کشت : حراثت، حرث، زراعت، زرع، کاشت، کشاورزی، کاشته، کشتن، کاشتن

مترادف کشت : حراثت، حرث، زراعت، زرع، کاشت، کشاورزی، کاشته، کشتن، کاشتن

کشت

کشت دوم میکروب

کشت فرعی

کشت میکرب در ازمایشگاه

کشت نشده

<hr> مترادف کشت و زرع : حراثت، حرث، زراعت، فلاحت، کشتگری، کشتکاری

مترادف کشت و زرع : حراثت، حرث، زراعت، فلاحت، کشتگری، کشتکاری

کشت و زرع

کشت و زرع کردن

کشت کردن

<hr> مترادف کشتار : آدمکشی، قتل عام، قتل، ذبح، سلاخی، قربانی، نحر، محاربه

مترادف کشتار : آدمکشی، قتل عام، قتل، ذبح، سلاخی، قربانی، نحر، محاربه

کشتار

کشتار دسته جمعی

کشتار فجیع

کشتار متقابل

کشتار همگانی

کشتار کردن

کشتار کننده

کشتار یکدیگر

<hr> مترادف کشتارگاه : سلاخ خانه، مسلخ

مترادف کشتارگاه : سلاخ خانه، مسلخ

کشتارگاه

کشتارگر

<hr> مترادف کشتزار : جالیز، فالیز، مزرعه

مترادف کشتزار : جالیز، فالیز، مزرعه

کشتزار

<hr> مترادف کشتن : قتل، ذبح، نحر

مترادف کشتن : قتل، ذبح، نحر

کشتن

کشتن جنین

کشتن نفس

کشتن یا مرگ در اثر برق

<hr> مترادف کشته : شهید، قتیل، مقتول، خاموش، منطفی، آرزومند، عاشق، مشتاق

مترادف کشته : شهید، قتیل، مقتول، خاموش، منطفی، آرزومند، عاشق، مشتاق

کشته

کشته سرب

کشته شده

کشتوزرع

کشتوکشتار

<hr> مترادف کشتکار : برزیگر، حارث، دهقان، زارع، کشاورز

مترادف کشتکار : برزیگر، حارث، دهقان، زارع، کشاورز

واژه های حرف "ک" - مترادف و متضاد