صفحه اصلی
فارسی به عربی
واژه های حرف "ب" - فارسی به عربی
بدون عمل جنسی
بدون عیال
بدون قوه ارتجاعی
بدون قید و شرط
بدون قید وشرط
بدون مباحثه
بدون محاکمه مجازات کردن یاکشتن
بدون محاکمه مجازات کردن یاکشتن (توسط جماعت)
بدون مستاجر
بدون مناقشه
بدون نیم پرده ء میان اهنگ
بدون نیم پردهء میان اهنگ
بدون هدف
بدون وسایل ارتباط
بدون کشش
بدوی
بدچشم
بدکار
بدکاری
بدکرداری
بدکند
بدگل
بدگمان
بدگمان شدن از
بدگمان نسبت به درستی ونیکوکاری بشر
بدگمانی
بدگوهر
بدگویی
بدگویی کردن از
بدی
بدی مطلق
بدیع
بدیمن
بدین سو
بدین معنی که
بدین وسیله
بدین گونه
بدینسان
بدینسو
بدیهه سازی
بدیهه گویی
بدیهی
بدیگری واگذار کردن
بذر
بذر کتان
بذل
بذل مساعی کردن
بذله
بیشتر