صفحه اصلی
فارسی به عربی
واژه های حرف "ب" - فارسی به عربی
برپا داشتن
برپا کردن
برپا کننده
برپاداشتن(جشن و غیره)
برپاکردن
برپایی
برپایی مراسم سوگواری
برپشت اسب
برپشت حمل کردن
برپشت خم شدن یا خوابیدن
برپشت سوار کردن
برپشت چیزی قرارگرفتن
برچسب
برچسب زدن
برچیدن
برچیننده
برکت
برکت دادن
برکرسی یاصندلی نشاندن
برکمدگی
برکناری
برکه
برگ
برگ بو
برگ دادن
برگ درختان
برگ ریزان
برگ ریزان کردن
برگ شمشیری
برگ غار که نشان افتخاربوده است
برگ یا علف تربچه
برگدار
برگردان
برگردان یقه
برگرداند
برگرداند (مسترد کرد)
برگرداندن
برگرداندن حکم صادره
برگرداننده
برگردانی
برگزاری انتخابات پارلمانی
برگزاری جشن
برگزاری مراسم
برگزیدن
برگزیدن و جدا کردن
برگزیدن و جداکردن
برگزیده
برگزیده منتخب
بیشتر