صفحه اصلی
فارسی به عربی
واژه های حرف "ب" - فارسی به عربی
بر مسند قدرت نشست (تکیه داد)
بر نشاند
بر هم زد
بر هم زدن
بر هم زدن اوضاع
بر هم زدن محاسبات دشمن
بر پا کردن
بر پاى خود ایستاد
بر پایه … است
بر پشت چیزی قرار گرفتن
بر چوب اویختن
بر کرسی نشستن
بر کرسی یا صندلی نشاندن
بر کسی نظارت کردن
بر کنار کردن
بر گرداندن
برآشفت
برآشفت (تحریک کرد)
برآشفتن
برآورد اشتباه
برآورد غلط
برآوردن
برآوردن نیازها
برآورده کرد
براءت
براءت (ذمه) کردن
براءت ذمه
براءت کردن
برابر
برابر بودن
برابر شدن با
برابر کردن
برابر گرفتن
برابر یک عمر
برابربودن
برابرکردن
برابرگرفتن
برابری
برابری جستن با
برابری کردن
برات
برات را نزول کردن
برات کش
برات کشی
برادر
برادر وار
برادر کش
برادرانه
بیشتر