صفحه اصلی
فارسی به عربی
واژه های حرف "ب" - فارسی به عربی
برادرکشی
برادری
برادری دادن
برادری کردن
براز
برازنده
برازندگی
برازیدن
براستی
براشفت
براشفتن
براشفته
براشفتگی
برافراشتن
برافراشته
برافروخت
برافروختن
برافروخته
برافروختگی
براق
براق شدن
براق کردن
براقی
برامد
برامدن
برامدگی
برامدگی بینی
برامدگی تیز
برامدگی داشتن
برامدگی در سطح صاف
برامدگی لبه طبقات سنگ
برامدگی کوچک
برامدگی یا گره گیاه
بران بودن
بران داشتن
برانداختن
برانداختگی
برانداز
برانداز کردن
براندازگر
براندازی
براندازی رژیم
برانکار
برانکار یا تخت مخصوص حمل مریض
برانکار یا چاچوبی که بیماران را با ان حمل میکنند
برانگاشتن
برانگاشتی
برانگیخت
بیشتر