تعریف کردن از

تعریف کردن()

<hr> مترادف تعریق : خوی کردن، عرق کردن، عرق ریزی، مخلوط کردن آب، شراب

مترادف تعریق : خوی کردن، عرق کردن، عرق ریزی، مخلوط کردن آب، شراب

تعریق

تعزیت امیز

<hr> مترادف تعصب : خشک اندیشی، حمیت، غیرت، سخت گیری، عصیبت، جانب داری، طرف داری، هواداری افراطی، جانب داری کردن، حمایت کردن <hr> برابر پارسی : پافشاری بیخردانه، پی ورزی، خشک اندیشی، ستیهندگی، کورباوری

مترادف تعصب : خشک اندیشی، حمیت، غیرت، سخت گیری، عصیبت، جانب داری، طرف داری، هواداری افراطی، جانب داری کردن، حمایت کردن برابر پارسی : پافشاری بیخردانه، پی ورزی، خشک اندیشی، ستیهندگی، کورباوری

تعصب

تعصب در وطن پرستی

تعصب شدید

<hr> مترادف تعطیل : انحلال، برچیدگی، بیکاری، لنگ، متلاشی، مرخصی، منحل، ناکارگی، وقفه، روز بیکاری، بیکار کردن، دست ازکار کشیدن، معطل گذاشتن، مهمل گذاشتن <hr> برابر پارسی : بیکاری، بسته، بیکار، فرویش

مترادف تعطیل : انحلال، برچیدگی، بیکاری، لنگ، متلاشی، مرخصی، منحل، ناکارگی، وقفه، روز بیکاری، بیکار کردن، دست ازکار کشیدن، معطل گذاشتن، مهمل گذاشتن برابر پارسی : بیکاری، بسته، بیکار، فرویش

تعطیل

تعطیل اخر هفته

تعطیل اخر هفته را گذراندن

<hr> مترادف تعطیل شدن : منحل شدن، برچیده شدن، متوقف شدن کار، فعالیت

مترادف تعطیل شدن : منحل شدن، برچیده شدن، متوقف شدن کار، فعالیت

تعطیل شدن

تعطیل مذهبی

تعطیل موقتی

<hr> مترادف تعطیل کردن : منحل کردن، برچیدن، بستن، متوقف کردن کار، فعالیت

مترادف تعطیل کردن : منحل کردن، برچیدن، بستن، متوقف کردن کار، فعالیت

تعطیل کردن

<hr> مترادف تعظیم : احترام، اعظام، بزرگ داشت، تکریم، حرمت، کرنش ، احترام کردن، بزرگ داشتن، حرمت گذاشتن، کرنش کردن <hr> متضاد تعظیم : تحقیر <hr> برابر پارسی : سر فرود آوردن، کرنش کردن

مترادف تعظیم : احترام، اعظام، بزرگ داشت، تکریم، حرمت، کرنش ، احترام کردن، بزرگ داشتن، حرمت گذاشتن، کرنش کردن متضاد تعظیم : تحقیر برابر پارسی : سر فرود آوردن، کرنش کردن

تعظیم

<hr> مترادف تعظیم کردن : تکریم کردن، بزرگ داشتن، احترام کردن، کرنش کردن <hr> برابر پارسی : نمیدن

مترادف تعظیم کردن : تکریم کردن، بزرگ داشتن، احترام کردن، کرنش کردن برابر پارسی : نمیدن

تعظیم کردن

<hr> مترادف تعفن : بدبویی، عفونت، گند، گندیدگی، گندیدن، عفونت کردن، بدبوشدن <hr> متضاد تعفن : تطیب <hr> برابر پارسی : بدبویی

مترادف تعفن : بدبویی، عفونت، گند، گندیدگی، گندیدن، عفونت کردن، بدبوشدن متضاد تعفن : تطیب برابر پارسی : بدبویی

تعفن

تعفن داشتن

<hr> مترادف تعقیب : پی گیری، پیرو، تعاقب، دنباله روی، دنباله گیری، دنبال کردن، پی گرفتن <hr> برابر پارسی : پیگرد، دنبال کردن، پیگیری، پی جویی، پی گیری، دنبال

مترادف تعقیب : پی گیری، پیرو، تعاقب، دنباله روی، دنباله گیری، دنبال کردن، پی گرفتن برابر پارسی : پیگرد، دنبال کردن، پیگیری، پی جویی، پی گیری، دنبال

تعقیب

تعقیب قانونی کردن

<hr> مترادف تعقیب کردن : دنبال کردن، پی گیری کردن، ادامه دادن، تحت تعقیب قرار دادن

مترادف تعقیب کردن : دنبال کردن، پی گیری کردن، ادامه دادن، تحت تعقیب قرار دادن

تعقیب کردن

<hr> مترادف تعلق : دل بستگی، علاقه، علقه، وابستگی، دل بستگی داشتن، دل بستن، آویختن <hr> برابر پارسی : دلبستگی، از آنی، خویشی، دارد | ( تعلّق ) بستگی

مترادف تعلق : دل بستگی، علاقه، علقه، وابستگی، دل بستگی داشتن، دل بستن، آویختن برابر پارسی : دلبستگی، از آنی، خویشی، دارد | ( تعلّق ) بستگی

تعلق

<hr> مترادف تعلق خاطر : تمایل، دلبستگی، علقه، وابستگی <hr> برابر پارسی : وابستگی، دلبستگی

مترادف تعلق خاطر : تمایل، دلبستگی، علقه، وابستگی برابر پارسی : وابستگی، دلبستگی

تعلق خاطر

<hr> مترادف تعلق داشتن : متعلق بودن، دل بستگی داشتن، علاقه داشتن، وابسته بودن

مترادف تعلق داشتن : متعلق بودن، دل بستگی داشتن، علاقه داشتن، وابسته بودن

تعلق داشتن

تعلق واقعی مالیات

تعلق گرفتن

<hr> مترادف تعلیق : آویختگی، آویزش، تأخیر، معلق، آویختن، تحشیه، تعلیقه، تکلمه، حاشیه، معلق کردن، فروهشتن <hr> برابر پارسی : برکنارکردن، آویختن

مترادف تعلیق : آویختگی، آویزش، تأخیر، معلق، آویختن، تحشیه، تعلیقه، تکلمه، حاشیه، معلق کردن، فروهشتن برابر پارسی : برکنارکردن، آویختن

تعلیق

تعلیق اجرای حکم

تعلیق دادخواست

<hr> مترادف تعلیم : آموزش، پرورش، تربیت ، درس، مدرسی، یاد، بارآوردن، پروراندن، پروردن، پرورش دادن، تربیت کردن <hr> متضاد تعلیم : تعلم <hr> برابر پارسی : آموزش، آموختن، آموزاندن، آموزه، یاد دادن

مترادف تعلیم : آموزش، پرورش، تربیت ، درس، مدرسی، یاد، بارآوردن، پروراندن، پروردن، پرورش دادن، تربیت کردن متضاد تعلیم : تعلم برابر پارسی : آموزش، آموختن، آموزاندن، آموزه، یاد دادن

تعلیم

تعلیم از راه گوش دادن

تعلیم بردار

<hr> مترادف تعلیم دادن : آموختن، آموزش دادن، یاد دادن، تربیت کردن، بارآوردن، پرورش دادن

مترادف تعلیم دادن : آموختن، آموزش دادن، یاد دادن، تربیت کردن، بارآوردن، پرورش دادن

تعلیم دادن

تعلیم دادن (اصول دین) از راه پرسش

تعلیم دادن از راه پرسش

تعلیم دادن(به)

تعلیم و دستور مذهبی

تعلیم ودستور مذهبی

<hr> مترادف تعلیماتی : آموزشی، تعلیمی

مترادف تعلیماتی : آموزشی، تعلیمی

تعلیماتی

<hr> مترادف تعلیمی : آموزشی، تعلیماتی، آموزش داده، تربیت یافته، بارآمده، مربوطبه تعلیم، عصای کوچک

مترادف تعلیمی : آموزشی، تعلیماتی، آموزش داده، تربیت یافته، بارآمده، مربوطبه تعلیم، عصای کوچک

تعلیمی

تعمد کردن

<hr> برابر پارسی : آگاهانه، دیده و دانسته

برابر پارسی : آگاهانه، دیده و دانسته

تعمدا

تعمدی

<hr> مترادف تعمق کردن : ژرف اندیشی کردن، غور کردن، ژرف نگری کردن، ژرف اندیشیدن، تتبع کردن، تأمل کردن

مترادف تعمق کردن : ژرف اندیشی کردن، غور کردن، ژرف نگری کردن، ژرف اندیشیدن، تتبع کردن، تأمل کردن

تعمق کردن

تعمید

تعمید دادن

<hr> مترادف تعمیر : آبادانی، اصلاح، بازسازی، ترمیم، عمارت، مرمت، نوسازی ، آباد کردن، مرمت کردن، عمارت کردن، ساختن، درست کردن، بازسازی کردن <hr> متضاد تعمیر : تخریب <hr> برابر پارسی : باز، نو، دوباره سازی

مترادف تعمیر : آبادانی، اصلاح، بازسازی، ترمیم، عمارت، مرمت، نوسازی ، آباد کردن، مرمت کردن، عمارت کردن، ساختن، درست کردن، بازسازی کردن متضاد تعمیر : تخریب برابر پارسی : باز، نو، دوباره سازی

تعمیر

<hr> مترادف تعمیر کردن : آباد کردن، ساختن، عمارت کردن ، مرمت کردن، بازسازی کردن، درست کردن <hr> متضاد تعمیر کردن : تخریب کردن

مترادف تعمیر کردن : آباد کردن، ساختن، عمارت کردن ، مرمت کردن، بازسازی کردن، درست کردن متضاد تعمیر کردن : تخریب کردن

واژه های حرف "ت" - فارسی به عربی