تغییر شکل دادن

تغییر شکل یافتن

تغییر فصل

تغییر قیافه

تغییر قیافه دادن

تغییر مسیر

تغییر موضع داد

تغییر مکان

تغییر مکان داد

تغییر نا پذیر

<hr> مترادف تغییر ناپذیر : ثابت، تبدل ناپذیر، لایتغیر <hr> متضاد تغییر ناپذیر : تغییرپذیر

مترادف تغییر ناپذیر : ثابت، تبدل ناپذیر، لایتغیر متضاد تغییر ناپذیر : تغییرپذیر

تغییر ناپذیر

تغییر ناگهانی

تغییر ناگهانی هوا

تغییر و تبدیل

<hr> مترادف تغییر پذیر : بی ثبات، تبدل پذیر، تبدیل پذیر، متزلزل، متغیر، ناپایدار <hr> متضاد تغییر پذیر : تغییرناپذیر، تبدل ناپذیر

مترادف تغییر پذیر : بی ثبات، تبدل پذیر، تبدیل پذیر، متزلزل، متغیر، ناپایدار متضاد تغییر پذیر : تغییرناپذیر، تبدل ناپذیر

تغییر پذیر

تغییر پذیربودن

تغییر پست دادن

<hr> مترادف تغییر کردن : دگرگون شدن، متفاوت شدن، عوض شدن، متحول شدن، تحول یافتن، مبدل شدن <hr> برابر پارسی : دگرگون شدن، دگریدن، دگریده

مترادف تغییر کردن : دگرگون شدن، متفاوت شدن، عوض شدن، متحول شدن، تحول یافتن، مبدل شدن برابر پارسی : دگرگون شدن، دگریدن، دگریده

تغییر کردن

تغییر کیش

<hr> برابر پارسی : دیگر شدن

تغییر یافتن

تغییرات و اصلا حاتی دادن در

تغییرات و اصلاحاتی دادن در

تغییردادن

تغییرشکل

تغییرمکان

تغییرپذیری

<hr> مترادف تف : آب دهان، بزاق، تابش، خدو، خلط، خیو، کفک | تابش، حرارت، داغی، گرما، گرمی، هرم، پرتو، روشنی، نور

مترادف تف : آب دهان، بزاق، تابش، خدو، خلط، خیو، کفک | تابش، حرارت، داغی، گرما، گرمی، هرم، پرتو، روشنی، نور

تف

تف انداختن

<hr> مترادف تفاخر کردن : به خودبالیدن، مباهات کردن، نازیدن، لافیدن، فخر کردن، بالیدن، افتخار کردن

مترادف تفاخر کردن : به خودبالیدن، مباهات کردن، نازیدن، لافیدن، فخر کردن، بالیدن، افتخار کردن

تفاخر کردن

<hr> مترادف تفاضل : برتری، پیشی، فزونی، باقیمانده، تفاوت، حاصل تفریق، مانده

مترادف تفاضل : برتری، پیشی، فزونی، باقیمانده، تفاوت، حاصل تفریق، مانده

تفاضل

تفاضلی

<hr> مترادف تفال : فال، مروا، شگون، به فال نیک گرفتن، فال نیک زدن <hr> متضاد تفال : مرغوا، تطیر

مترادف تفال : فال، مروا، شگون، به فال نیک گرفتن، فال نیک زدن متضاد تفال : مرغوا، تطیر

تفال

تفال بد زدن

<hr> مترادف تفاله : بقایا، پس مانده، ته مانده، تفل، ثفل، درد، رسوب، ملاس

مترادف تفاله : بقایا، پس مانده، ته مانده، تفل، ثفل، درد، رسوب، ملاس

تفاله

تفاله حبوبات

تفاله های فرهنگ غرب

<hr> مترادف تفاوت : اختلاف، افتراق، امتیاز، تباین، توفیر، فرق، مبانیت، مغایرت، تفاضل <hr> متضاد تفاوت : تماثل <hr> برابر پارسی : جدایی، ناسانی، ناهم سانی، ناهمسویی، ناهمگونی، نایکسانی

مترادف تفاوت : اختلاف، افتراق، امتیاز، تباین، توفیر، فرق، مبانیت، مغایرت، تفاضل متضاد تفاوت : تماثل برابر پارسی : جدایی، ناسانی، ناهم سانی، ناهمسویی، ناهمگونی، نایکسانی

تفاوت

<hr> مترادف تفاوت داشتن : اختلاف داشتن، فرق داشتن، فرق کردن، متفاوت بودن، امتیاز داشتن

مترادف تفاوت داشتن : اختلاف داشتن، فرق داشتن، فرق کردن، متفاوت بودن، امتیاز داشتن

تفاوت داشتن

<hr> مترادف تفتیش : بازجست، بازرسی، پرسش، پی جویی، تجسس، تفحص، جست وجو، سانسور، کاوش، وارسی، واپژوهیدن، جست وجوکردن، کاویدن، کاوش کردن، بازرسی کردن، تفحص کردن <hr> برابر پارسی : بازجویی، بازرسی، جستجو، کاویدن

مترادف تفتیش : بازجست، بازرسی، پرسش، پی جویی، تجسس، تفحص، جست وجو، سانسور، کاوش، وارسی، واپژوهیدن، جست وجوکردن، کاویدن، کاوش کردن، بازرسی کردن، تفحص کردن برابر پارسی : بازجویی، بازرسی، جستجو، کاویدن

تفتیش

تفتیش عقاید

تفتیش عقاید مذهبی از طرف کلیسا

تفتیش کرد

<hr> مترادف تفتیش کردن : بازرسی کردن، کاوش کردن، وارسی کردن، کاویدن، پی جویی کردن، کندوکاو کردن

مترادف تفتیش کردن : بازرسی کردن، کاوش کردن، وارسی کردن، کاویدن، پی جویی کردن، کندوکاو کردن

تفتیش کردن

<hr> مترادف تفحص : استفسار، بازجست، بررسی، پی جویی، تجسس، تحقیق، تفتیش، جستار، جست وجو، کاوش، کندوکاو، وارسی، پژوهیدن، جست وجوکردن، کاویدن، کندوکاو کردن، گشایش یافتن دل، خاطر، گشایش <hr> برابر پارسی : پیکاوی، جستجو، کندوکاو

مترادف تفحص : استفسار، بازجست، بررسی، پی جویی، تجسس، تحقیق، تفتیش، جستار، جست وجو، کاوش، کندوکاو، وارسی، پژوهیدن، جست وجوکردن، کاویدن، کندوکاو کردن، گشایش یافتن دل، خاطر، گشایش برابر پارسی : پیکاوی، جستجو، کندوکاو

تفحص

تفحص کرد

<hr> مترادف تفحص کردن : کاوش کردن، بررسی کردن، جست وجو کردن، تحقیق کردن، پژوهیدن

مترادف تفحص کردن : کاوش کردن، بررسی کردن، جست وجو کردن، تحقیق کردن، پژوهیدن

تفحص کردن

تفحّص کرد

<hr> مترادف تفرج : پیک نیک، تفریح، تماشا، سیر، گردش، گشت، گل گشت، مشغولیت، گشت وگذار، سیروسیاحت، هواخوری <hr> برابر پارسی : گردش، گشت و گذار

مترادف تفرج : پیک نیک، تفریح، تماشا، سیر، گردش، گشت، گل گشت، مشغولیت، گشت وگذار، سیروسیاحت، هواخوری برابر پارسی : گردش، گشت و گذار

واژه های حرف "ت" - فارسی به عربی