ترد و شکننده

ترد و نازک

ترد ونازک

ترد کردن

تردادن

تردد کردن

<hr> مترادف تردست : جلد، چابک، چست، فرز، زرنگ، ماهر، حقه باز، زرار، شعبده باز

مترادف تردست : جلد، چابک، چست، فرز، زرنگ، ماهر، حقه باز، زرار، شعبده باز

تردست

<hr> مترادف تردستی : استادی، چابکی، چالاکی، شعبده، فرزی، فند، مهارت

مترادف تردستی : استادی، چابکی، چالاکی، شعبده، فرزی، فند، مهارت

تردستی

<hr> مترادف تردید : ارتیاب، احتمال، تردد، حیرت، دودلی، ریب، شبهه، شک، ظن، وسواس، دودل بودن، مردد بودن <hr> برابر پارسی : دودلی، دودل بودن، گمان

مترادف تردید : ارتیاب، احتمال، تردد، حیرت، دودلی، ریب، شبهه، شک، ظن، وسواس، دودل بودن، مردد بودن برابر پارسی : دودلی، دودل بودن، گمان

تردید

تردید داشتن

تردید پیدا کردن

<hr> مترادف تردید کردن : شک کردن، به شبهه افتادن، شبهه کردن، مردد ماندن، دودل بودن <hr> برابر پارسی : پِهَلیدن

مترادف تردید کردن : شک کردن، به شبهه افتادن، شبهه کردن، مردد ماندن، دودل بودن برابر پارسی : پِهَلیدن

تردید کردن

تردید کردن در

تردیدداشتن

<hr> مترادف ترس : اضطراب، اعراض، باک، بیم، پروا، تشویش، جبن، خوف، دغدغه، دهشت، رعب، سهم، فزع، محابا، مخافت، مهابت، واهمه، وجا، وحشت، وهم، هراس، هول، هیبت

مترادف ترس : اضطراب، اعراض، باک، بیم، پروا، تشویش، جبن، خوف، دغدغه، دهشت، رعب، سهم، فزع، محابا، مخافت، مهابت، واهمه، وجا، وحشت، وهم، هراس، هول، هیبت

ترس

ترس (امیخته با احترام)

<hr> مترادف ترس اور : ( ترس آور ) ترسناک، خوف انگیز، خوفناک، دهشت آور، سهمناک، مدهش، مهیب، وحشتناک، هولناک

مترادف ترس اور : ( ترس آور ) ترسناک، خوف انگیز، خوفناک، دهشت آور، سهمناک، مدهش، مهیب، وحشتناک، هولناک

ترس اور

ترس داشتن از

ترس زیاد

ترس ناگهانی

<hr> مترادف ترسان : بزدل، خایف، متوحش، مرعوب، هراسان

مترادف ترسان : بزدل، خایف، متوحش، مرعوب، هراسان

ترسان

<hr> مترادف ترساندن : ارعاب، تخویف، تهدید، به وحشت انداختن، متوحش ساختن، بیمناک کردن، مرعوب ساختن، ترسانیدن، ترس دادن، هراساندن

مترادف ترساندن : ارعاب، تخویف، تهدید، به وحشت انداختن، متوحش ساختن، بیمناک کردن، مرعوب ساختن، ترسانیدن، ترس دادن، هراساندن

ترساندن

<hr> مترادف ترساننده : مخوف، موحش، مهیب، مهیل، هایل، هولناک

مترادف ترساننده : مخوف، موحش، مهیب، مهیل، هایل، هولناک

ترساننده

ترسانیدن

<hr> مترادف ترسناک : بیمناک، ترس آور، ترس آلود، تهدیدآمیز، خوف انگیز، خوفناک، دهشتناک، دهشت آور، دهشت انگیز، رعب آور، رعب انگیز، سهمگین، سهمناک، مخوف، موهش، مهیب، مهیل، وحشتناک، وحشت انگیز، وحشت بار، وهمناک، هولناک

مترادف ترسناک : بیمناک، ترس آور، ترس آلود، تهدیدآمیز، خوف انگیز، خوفناک، دهشتناک، دهشت آور، دهشت انگیز، رعب آور، رعب انگیز، سهمگین، سهمناک، مخوف، موهش، مهیب، مهیل، وحشتناک، وحشت انگیز، وحشت بار، وهمناک، هولناک

ترسناک

ترسناک و حشت اور

<hr> مترادف ترسنده : بددل، بزدل، ترسو، خایف، کم دل، متوحش، هراسان <hr> متضاد ترسنده : نترس، بی پروا

مترادف ترسنده : بددل، بزدل، ترسو، خایف، کم دل، متوحش، هراسان متضاد ترسنده : نترس، بی پروا

ترسنده

<hr> مترادف ترسو : بددل، بزدل، بی جگر، بیمناک، ترسنده، جبان، ضعیف دل، جبون، خایف، کم جرئت، کم دل، مستوحش، متوحش <hr> متضاد ترسو : شجاع، نترس، بی پروا، شیردل

مترادف ترسو : بددل، بزدل، بی جگر، بیمناک، ترسنده، جبان، ضعیف دل، جبون، خایف، کم جرئت، کم دل، مستوحش، متوحش متضاد ترسو : شجاع، نترس، بی پروا، شیردل

ترسو

ترسویی

<hr> مترادف ترسیدن : اندیشناک بودن، براندیشیدن، متوهم شدن، وحشت کردن، هراسیدن، بیمناک شدن، جا زدن، جاخالی کردن

مترادف ترسیدن : اندیشناک بودن، براندیشیدن، متوهم شدن، وحشت کردن، هراسیدن، بیمناک شدن، جا زدن، جاخالی کردن

ترسیدن

ترسیدن (از)

ترسیدن(از)

<hr> مترادف ترسیده : بیمناک، خایف، متوحش، مرعوب، هراسان، هراسناک

مترادف ترسیده : بیمناک، خایف، متوحش، مرعوب، هراسان، هراسناک

ترسیده

<hr> مترادف ترسیم : تصویر، رسم، نقش، نگارگری، رسم کردن، نگاشتن، خطکشیدن، نشان گذاشتن، نشانه گذاری کردن <hr> برابر پارسی : نشان نهادن

مترادف ترسیم : تصویر، رسم، نقش، نگارگری، رسم کردن، نگاشتن، خطکشیدن، نشان گذاشتن، نشانه گذاری کردن برابر پارسی : نشان نهادن

ترسیم

ترسیم اماری

<hr> برابر پارسی : پنگاشتن

ترسیم کردن

ترسیمی

<hr> مترادف ترش : اسیددار، حامض ، شور، تلخ، اخمو، بداخلاق، عبوس، خراب، فاسد غذا، میوه <hr> متضاد ترش : شیرین

مترادف ترش : اسیددار، حامض ، شور، تلخ، اخمو، بداخلاق، عبوس، خراب، فاسد غذا، میوه متضاد ترش : شیرین

ترش

ترش بودن

ترش شدن

ترش مزه

ترش کردن

<hr> مترادف ترشح : تراوش، نشت، تراویدن <hr> برابر پارسی : تراوش، تراویدن

مترادف ترشح : تراوش، نشت، تراویدن برابر پارسی : تراوش، تراویدن

ترشح

ترشح کردن

ترشدن

<hr> مترادف ترشرو : اخمو، بداخم، بدعنق، تندمزاج، عبوس، کج خلق <hr> متضاد ترشرو : ابروگشاده، خوش رو

مترادف ترشرو : اخمو، بداخم، بدعنق، تندمزاج، عبوس، کج خلق متضاد ترشرو : ابروگشاده، خوش رو

ترشرو

<hr> مترادف ترشرویی : اخم، بداخلاقی، بدخلقی، عبس، کج خلقی <hr> متضاد ترشرویی : خوشرویی

مترادف ترشرویی : اخم، بداخلاقی، بدخلقی، عبس، کج خلقی متضاد ترشرویی : خوشرویی

واژه های حرف "ت" - فارسی به عربی