سرزنش نکردنی

سرزنش و توبیخ رسمی

<hr> مترادف سرزنش کردن : تثریب، تقریع، تشنیع، شماتت کردن، ملامت کردن، عتاب کردن، نکوهش کردن، نکوهیدن <hr> متضاد سرزنش کردن : ستایش کردن، ستودن

مترادف سرزنش کردن : تثریب، تقریع، تشنیع، شماتت کردن، ملامت کردن، عتاب کردن، نکوهش کردن، نکوهیدن متضاد سرزنش کردن : ستایش کردن، ستودن

سرزنش کردن

سرزنش یا متهم کردن

سرساز

<hr> مترادف سرسام : سرگیجه، هذیان، حیرت، سرگشتگی

مترادف سرسام : سرگیجه، هذیان، حیرت، سرگشتگی

سرسام

سرستون

سرستون ساخته شده بسبک ایونی یونان

<hr> مترادف سرسخت : لجوج، کله شق، خیره سر، مقاوم، پرطاقت، پایدار، پرکار، پرتوان، سخت کوش، بی باک، بی پرده، بی احتیاط

مترادف سرسخت : لجوج، کله شق، خیره سر، مقاوم، پرطاقت، پایدار، پرکار، پرتوان، سخت کوش، بی باک، بی پرده، بی احتیاط

سرسخت

سرسخت کله شق

<hr> مترادف سرسختی : خیره سری، ستیهندگی، یک دندگی، کله شقی، لجاجت، بی پروایی

مترادف سرسختی : خیره سری، ستیهندگی، یک دندگی، کله شقی، لجاجت، بی پروایی

سرسختی

سرسختی درعقیده

<hr> مترادف سرسرا : هال

سرسرا

سرسرای تاتر

سرسره

سرسره بازی کردن

<hr> مترادف سرسری : بی دقت، سهل انگار، مسامح، سهل انگارانه، تسامح آمیز، بی اساس، نسنجیده، بی پایه ، سطحی ، بی تأمل، بیهوده، یاوه، سبکسرانه <hr> متضاد سرسری : سنجیده، عمقی

مترادف سرسری : بی دقت، سهل انگار، مسامح، سهل انگارانه، تسامح آمیز، بی اساس، نسنجیده، بی پایه ، سطحی ، بی تأمل، بیهوده، یاوه، سبکسرانه متضاد سرسری : سنجیده، عمقی

سرسری

<hr> مترادف سرسپردن : مطیع شدن، منقاد شدن، متابعت کردن، تسلیم شدن، فرمانبردار شدن، مطیع گشتن

مترادف سرسپردن : مطیع شدن، منقاد شدن، متابعت کردن، تسلیم شدن، فرمانبردار شدن، مطیع گشتن

سرسپردن

<hr> مترادف سرسپردگی : ارادت، انقیاد، اطاعت، فرمان برداری، تسلیم، متابعت <hr> متضاد سرسپردگی : سرپیچی

مترادف سرسپردگی : ارادت، انقیاد، اطاعت، فرمان برداری، تسلیم، متابعت متضاد سرسپردگی : سرپیچی

سرسپردگی

سرشاخه زدن

<hr> مترادف سرشار : آکنده، انباشته، پر، سیراب، فایض، فیض، لبالب، لبریز، مالامال، مشحون، ممتلی، مملو <hr> متضاد سرشار : تهی

مترادف سرشار : آکنده، انباشته، پر، سیراب، فایض، فیض، لبالب، لبریز، مالامال، مشحون، ممتلی، مملو متضاد سرشار : تهی

سرشار

سرشار ساختن

سرشب

<hr> مترادف سرشت : آفرینش، خلقت، آمیزه، اصل، جنس، خمیره، جنم، خلق وخو، خو، ضریبه، ذات، سجیه، سیرت، شمال، طبع، طبیعت، طینت، غریزه، فطرت، جبلت، مزاج، نهاد، خمیرمایه، گوهر، جوهره <hr> برابر پارسی : نهاد

مترادف سرشت : آفرینش، خلقت، آمیزه، اصل، جنس، خمیره، جنم، خلق وخو، خو، ضریبه، ذات، سجیه، سیرت، شمال، طبع، طبیعت، طینت، غریزه، فطرت، جبلت، مزاج، نهاد، خمیرمایه، گوهر، جوهره برابر پارسی : نهاد

سرشت

<hr> مترادف سرشتن : آغشتن، آمیختن، خمیر کردن، مخلوط کردن، ممزوج کردن، آفریدن، خلق کردن، ورز دادن

مترادف سرشتن : آغشتن، آمیختن، خمیر کردن، مخلوط کردن، ممزوج کردن، آفریدن، خلق کردن، ورز دادن

سرشتن

سرشتی

<hr> مترادف سرشماری : آماربرداری، آمارگیری، احصائیه

مترادف سرشماری : آماربرداری، آمارگیری، احصائیه

سرشماری

سرشماری اهالی

سرشماری اهالی (سکنه)

سرشماری جمعیت

سرشماری کرد

سرشوی

سرشویه

<hr> مترادف سرشک : اشک، دمع، شبنم، باران

مترادف سرشک : اشک، دمع، شبنم، باران

سرشک

<hr> مترادف سرشیر : خامه، قیماق، نمشک

مترادف سرشیر : خامه، قیماق، نمشک

سرشیر

سرشیر بستن

سرشیر گرفتن از

سرصفحه

<hr> مترادف سرطان : خرچنگ، تیرماه، تومور بدخیم، چنگار <hr> برابر پارسی : چنگار، چَنگار، خرچنگ

مترادف سرطان : خرچنگ، تیرماه، تومور بدخیم، چنگار برابر پارسی : چنگار، چَنگار، خرچنگ

سرطان

سرطان زا

سرطانزا

<hr> مترادف سرطانی : سرطان زا، مبتلابه سرطان، مربوط به سرطان، ازجنس سرطان

مترادف سرطانی : سرطان زا، مبتلابه سرطان، مربوط به سرطان، ازجنس سرطان

سرطانی

<hr> مترادف سرعت : تعجیل، عجله ، تندروی، تندی، شتاب <hr> متضاد سرعت : آهستگی، بطی ء، کندی <hr> برابر پارسی : شتاب، بادپایی، چالاکی

مترادف سرعت : تعجیل، عجله ، تندروی، تندی، شتاب متضاد سرعت : آهستگی، بطی ء، کندی برابر پارسی : شتاب، بادپایی، چالاکی

سرعت

سرعت سنج

<hr> مترادف سرعمله : سرکارگر

مترادف سرعمله : سرکارگر

سرعمله

سرفرازی شادی

سرفرود اوردن

<hr> مترادف سرفصل : آغاز، شروع، ابتدا، مرحله مهم، مرحله سرنوشت ساز، عنوان، سرآغاز فصل کتاب <hr> برابر پارسی : جستار

مترادف سرفصل : آغاز، شروع، ابتدا، مرحله مهم، مرحله سرنوشت ساز، عنوان، سرآغاز فصل کتاب برابر پارسی : جستار

واژه های حرف "س" - فارسی به عربی