فارسی به عربی

<hr> برابر پارسی : ستاره شناسی

برابر پارسی : ستاره شناسی

علم نجوم

علم هندسه

علم هواشناسی

علم هیلت

علم هیپنوتیزم یاطریقه خواب اوری مصنوعی

علم ورزش

علم وظایف الا عضاء

علم وظایف الاعضاء

علم کیمیا

<hr> برابر پارسی : دانش، دانشوارانه

برابر پارسی : دانش، دانشوارانه

علمی

<hr> مترادف علنی : آشکار، افشا، جلی، ظاهر، فاش، #مخفیانه <hr> برابر پارسی : آشکار، آشکارا، پیدا، هویدا

مترادف علنی : آشکار، افشا، جلی، ظاهر، فاش، #مخفیانه برابر پارسی : آشکار، آشکارا، پیدا، هویدا

علنی

علنی کرد

<hr> مترادف علو : بالا، بزرگواری، رفعت، روی، فوق، کرامت <hr> متضاد علو : پایین، تحت، زیر، سفل، فرود <hr> برابر پارسی : بزرگواری، فر، والایی، ارج، بالندگی

مترادف علو : بالا، بزرگواری، رفعت، روی، فوق، کرامت متضاد علو : پایین، تحت، زیر، سفل، فرود برابر پارسی : بزرگواری، فر، والایی، ارج، بالندگی

علو

<hr> مترادف علوفه : علف، علفه، علیق

مترادف علوفه : علف، علفه، علیق

علوفه

علوم اسرار امیز از قبیل علم ارواح

علوم دقیقه

علوم ریاضی

علوم معقول

علوی

علی

علی البدلی

<hr> مترادف علی حده : جدا، جداگانه، سوا، مستقل <hr> برابر پارسی : جدا، جداگانه

مترادف علی حده : جدا، جداگانه، سوا، مستقل برابر پارسی : جدا، جداگانه

علی حده

<hr> برابر پارسی : با اینکه | با اینکه، با آنکه، بااین همه، به ناخواست

برابر پارسی : با اینکه | با اینکه، با آنکه، بااین همه، به ناخواست

علی رغم

علیت

علیحده

<hr> مترادف علیق : علف، علوفه، کاه، یونجه

مترادف علیق : علف، علوفه، کاه، یونجه

علیق

علیق اسب

<hr> مترادف علیل : بستری، بی حال، بیمار، دردمند، رنجور، زمینگیر، مریض، مستمند، معلول، ناتوان <hr> متضاد علیل : تندرست <hr> برابر پارسی : بیمار، ناخوش، ازکارافتاده

مترادف علیل : بستری، بی حال، بیمار، دردمند، رنجور، زمینگیر، مریض، مستمند، معلول، ناتوان متضاد علیل : تندرست برابر پارسی : بیمار، ناخوش، ازکارافتاده

علیل

علیل کردن

<hr> برابر پارسی : در برابر، رو در روی، ناهمسوی

برابر پارسی : در برابر، رو در روی، ناهمسوی

علیه

علیه کسی ادعا نامه تنظیم کردن

علیه کسی اظهاری کردن

<hr> مترادف عم : عمو

عم

<hr> مترادف عمارت : بنا، ساختمان، بدنه، پیکر، تنه، آبادانی، آبادی، تعمیر، عمران، آبادسازی <hr> برابر پارسی : ساختمان، بنا

مترادف عمارت : بنا، ساختمان، بدنه، پیکر، تنه، آبادانی، آبادی، تعمیر، عمران، آبادسازی برابر پارسی : ساختمان، بنا

عمارت

عمارت بزرگ

عمارت پارلمان ایالتی

عمارت چند دستگاهی

عمارت کلا ه فرنگی

عمارت کلاه فرنگی

عمارت کنگره درشهر واشینگتن

عمدا انجام دادن

<hr> مترادف عمده : اصلی، برجسته، بسزا، مهم، کلی <hr> متضاد عمده : جزیی <hr> برابر پارسی : بزرگ، بسیار، بیشتر، فراوان، کلان

مترادف عمده : اصلی، برجسته، بسزا، مهم، کلی متضاد عمده : جزیی برابر پارسی : بزرگ، بسیار، بیشتر، فراوان، کلان

عمده

عمده فروشی

عمده فروشی کردن

عمدهبی وارث را)

<hr> مترادف عمدی : به عمد، تعمد <hr> برابر پارسی : خود خواسته

مترادف عمدی : به عمد، تعمد برابر پارسی : خود خواسته

عمدی

<hr> مترادف عمر : حیات، روزگار، زندگی، زندگانی، زاد، سن <hr> برابر پارسی : زندگانی، زندگی، زیوِش، سال

مترادف عمر : حیات، روزگار، زندگی، زندگانی، زاد، سن برابر پارسی : زندگانی، زندگی، زیوِش، سال

عمر

<hr> مترادف عمق : ته، ژرفا، ژرفنا، غور، کنه، گودی <hr> برابر پارسی : ژرفا، گودی، ته، بن

مترادف عمق : ته، ژرفا، ژرفنا، غور، کنه، گودی برابر پارسی : ژرفا، گودی، ته، بن

واژه های حرف "ع" - فارسی به عربی