<hr> مترادف نفاق : اختلاف، تفرقه، دشمنی، دورویی، ریا، سالوس، شقاق، عناد، منافقت، ناسازگاری <hr> متضاد نفاق : وفاق <hr> برابر پارسی : ناسازگاری، ناآشتی، دورویی، دودستگی، جدایی

مترادف نفاق : اختلاف، تفرقه، دشمنی، دورویی، ریا، سالوس، شقاق، عناد، منافقت، ناسازگاری متضاد نفاق : وفاق برابر پارسی : ناسازگاری، ناآشتی، دورویی، دودستگی، جدایی

نفاق

نفاق افکن

نفاق داشتن

نفت

نفت خام

نفت سفید

نفت لا مپا

نفت لامپا

نفت چراغ

نفتا

<hr> مترادف نفخ : دم، نفس، باد، ریح، آماس، آماه، انتفاخ، بادکردگی، برآمدگی، پف، تورم، ورم <hr> برابر پارسی : آماس، بادکردن، ورم، ورم کردن

مترادف نفخ : دم، نفس، باد، ریح، آماس، آماه، انتفاخ، بادکردگی، برآمدگی، پف، تورم، ورم برابر پارسی : آماس، بادکردن، ورم، ورم کردن

نفخ

<hr> مترادف نفر : آدم، تن، شخص، فرد، تعداد <hr> برابر پارسی : تن، سر، کس

مترادف نفر : آدم، تن، شخص، فرد، تعداد برابر پارسی : تن، سر، کس

نفر

نفر وسط صف

<hr> مترادف نفرت : اشمئزاز، اکراه، انزجار، بیزاری، بی میلی، تنافر، تنفر، رمیدگی، کراهت، کینه، نقار <hr> متضاد نفرت : عشق <hr> برابر پارسی : بیزاری، دلزدگی، رویگردانی

مترادف نفرت : اشمئزاز، اکراه، انزجار، بیزاری، بی میلی، تنافر، تنفر، رمیدگی، کراهت، کینه، نقار متضاد نفرت : عشق برابر پارسی : بیزاری، دلزدگی، رویگردانی

نفرت

<hr> مترادف نفرت انگیز : تنفرآمیز، تنفرآور، تنفرزا، منفور، نفرت بار، نفرت زا، بد، زشت، کریه، نامطبوع <hr> برابر پارسی : ناخوشایند

مترادف نفرت انگیز : تنفرآمیز، تنفرآور، تنفرزا، منفور، نفرت بار، نفرت زا، بد، زشت، کریه، نامطبوع برابر پارسی : ناخوشایند

نفرت انگیز

نفرت انگیز شنیع

نفرت داشتن

نفرت داشتن از

نفرت پیدا کرد

نفرت کردن

<hr> مترادف نفرین : فریه، لعن، لعنت <hr> متضاد نفرین : آفرین

مترادف نفرین : فریه، لعن، لعنت متضاد نفرین : آفرین

نفرین

<hr> برابر پارسی : پُشولیدن

نفرین کردن

<hr> مترادف نفس : آن، لحظه، لمحه، آه، نسمت، نسمه، تنفس، دم | خود، خویش، ذات، تن، جسد، کالبد، وجود، نفسانیات <hr> برابر پارسی : جان، دم، دما، دمش، روان، سرشت، گوهر | ( نَفس ) جان، روان، سرشت، گوهر

مترادف نفس : آن، لحظه، لمحه، آه، نسمت، نسمه، تنفس، دم | خود، خویش، ذات، تن، جسد، کالبد، وجود، نفسانیات برابر پارسی : جان، دم، دما، دمش، روان، سرشت، گوهر | ( نَفس ) جان، روان، سرشت، گوهر

نفس

<hr> مترادف نفس تنگی : آسم، ضیق النفس <hr> برابر پارسی : دَم تنگی

مترادف نفس تنگی : آسم، ضیق النفس برابر پارسی : دَم تنگی

نفس تنگی

نفس نفس زدن

نفس نفس زنان

<hr> مترادف نفس کشیدن : استنشاق، تنفس، دم برآوردن <hr> برابر پارسی : دمیدن

مترادف نفس کشیدن : استنشاق، تنفس، دم برآوردن برابر پارسی : دمیدن

نفس کشیدن

<hr> مترادف نفسانی : شهوانی، روانی، نفسانیات <hr> برابر پارسی : روانی

مترادف نفسانی : شهوانی، روانی، نفسانیات برابر پارسی : روانی

نفسانی

<hr> مترادف نفع : بهره، ربح، سود، صرف، صرفه، فایده، منفعت <hr> متضاد نفع : خسارت، زیان، ضرر <hr> برابر پارسی : سود، بازدهی، بهره

مترادف نفع : بهره، ربح، سود، صرف، صرفه، فایده، منفعت متضاد نفع : خسارت، زیان، ضرر برابر پارسی : سود، بازدهی، بهره

نفع

<hr> مترادف نفقه : خرج، گذران، مخارج، معاش، هزینه، انفاق <hr> برابر پارسی : توشه، هزینه زندگی، گذرانه

مترادف نفقه : خرج، گذران، مخارج، معاش، هزینه، انفاق برابر پارسی : توشه، هزینه زندگی، گذرانه

نفقه

<hr> مترادف نفهم : احمق، بی خرد، بی شعور، بی عقل، نادان، یابو <hr> متضاد نفهم : فهیم

مترادف نفهم : احمق، بی خرد، بی شعور، بی عقل، نادان، یابو متضاد نفهم : فهیم

نفهم

نفهمی نشان دادن

نفهمیدنی

<hr> مترادف نفوذ : رخنه، رسوخ، سرایت، تاثیر، نفاذ، اعتبار، توانایی، قدرت <hr> برابر پارسی : رخنه، راه یابی، فرو روی، راه یابی، رهیافت، فروروی

مترادف نفوذ : رخنه، رسوخ، سرایت، تاثیر، نفاذ، اعتبار، توانایی، قدرت برابر پارسی : رخنه، راه یابی، فرو روی، راه یابی، رهیافت، فروروی

نفوذ

نفوذ نکردنی

نفوذ پذیر

نفوذ کرد

<hr> برابر پارسی : سوراخ کردن، رخنه کردن

برابر پارسی : سوراخ کردن، رخنه کردن

نفوذ کردن

نفوذ کردن در

<hr> مترادف نفوس : اهالی، جمعیت، سکنه، اشخاص، مردم، ازدحام، حدس، فال، فرض <hr> برابر پارسی : ها مردم، دل

مترادف نفوس : اهالی، جمعیت، سکنه، اشخاص، مردم، ازدحام، حدس، فال، فرض برابر پارسی : ها مردم، دل

نفوس

<hr> مترادف نفی : انکار، باطل، بطلان، رد، نسخ، منع، نهی، تبعید، طرد <hr> متضاد نفی : اثبات <hr> برابر پارسی : راندن، دورکردن، بیرون کردن

مترادف نفی : انکار، باطل، بطلان، رد، نسخ، منع، نهی، تبعید، طرد متضاد نفی : اثبات برابر پارسی : راندن، دورکردن، بیرون کردن

نفی

نفی کردن

<hr> مترادف نفیس : ارزشمند، پربها، ثمین، قیمتی، گرانبها، گرانقیمت، اعلا، عالی، لوکس، ممتاز، آنتیک، عتیقه <hr> برابر پارسی : گرانبها، گرانمایه، ارزنده، باارزش

مترادف نفیس : ارزشمند، پربها، ثمین، قیمتی، گرانبها، گرانقیمت، اعلا، عالی، لوکس، ممتاز، آنتیک، عتیقه برابر پارسی : گرانبها، گرانمایه، ارزنده، باارزش

نفیس

نق بست

نق زدن

نق نق زدن

نق نقو

<hr> مترادف نقاب : برقع، پیچه، حجاب، روبنده، روبند، غاشیه، مقصوره، مقنعه، ماسک <hr> برابر پارسی : پیچه، روبنده، رخ پوشه

مترادف نقاب : برقع، پیچه، حجاب، روبنده، روبند، غاشیه، مقصوره، مقنعه، ماسک برابر پارسی : پیچه، روبنده، رخ پوشه

واژه های حرف "ن" - فارسی به عربی