<hr> برابر پارسی : بازمانده، مانداک، مرده ریگ

برابر پارسی : بازمانده، مانداک، مرده ریگ

وراثت

<hr> مترادف وراج : بیهوده گو، پرچانه، پرحرف، پرگو، حراف، روده دراز، مکثار، هرزه چانه، هرزه درا، یاوه گو <hr> متضاد وراج : کم حرف <hr> برابر پارسی : پرگو

مترادف وراج : بیهوده گو، پرچانه، پرحرف، پرگو، حراف، روده دراز، مکثار، هرزه چانه، هرزه درا، یاوه گو متضاد وراج : کم حرف برابر پارسی : پرگو

وراج

<hr> مترادف وراجی : پرچانگی، پرگویی، حرافی، روده درازی، هرزه درایی <hr> متضاد وراجی : پرحرفی <hr> برابر پارسی : پرگویی

مترادف وراجی : پرچانگی، پرگویی، حرافی، روده درازی، هرزه درایی متضاد وراجی : پرحرفی برابر پارسی : پرگویی

وراجی

وراجی کردن

وراروی

وراریخت

ورامدن

ورجه ورجه کردن

<hr> مترادف ورد : دعا، ذکر، عزیمت، نیایش، تب، نوبت | زهر، سوری، گل، گل سرخ <hr> برابر پارسی : نیایش، ستایش، افسون

مترادف ورد : دعا، ذکر، عزیمت، نیایش، تب، نوبت | زهر، سوری، گل، گل سرخ برابر پارسی : نیایش، ستایش، افسون

ورد

ورد امدن

وردالحمار

وررفتن

ورزدن

<hr> مترادف ورزش : بازی، نرمش، تمرین، مشق، ممارست، اسب سواری، بسکتبال، پرش، پیاده روی، دو، شنا، فوتبال، کشتی، والیبال، هندبال

مترادف ورزش : بازی، نرمش، تمرین، مشق، ممارست، اسب سواری، بسکتبال، پرش، پیاده روی، دو، شنا، فوتبال، کشتی، والیبال، هندبال

ورزش

ورزش دوست

<hr> مترادف ورزشکار : بازیکن، بسکتبالیست، تنیس باز، دونده، شناگر، فوتبالیست، کشتی گیر، والیبالیست، ورزشدوست، وزنه بردار

مترادف ورزشکار : بازیکن، بسکتبالیست، تنیس باز، دونده، شناگر، فوتبالیست، کشتی گیر، والیبالیست، ورزشدوست، وزنه بردار

ورزشکار

ورزشکار جوانمرد

ورزشکاری

<hr> مترادف ورزشگاه : استادیوم، باشگاه، زورخانه

مترادف ورزشگاه : استادیوم، باشگاه، زورخانه

ورزشگاه

ورزشی

<hr> مترادف ورزیده : آزموده، خبره، کاردان، کارکشته، ماهر، متبحر، قوی <hr> متضاد ورزیده : تازه کار

مترادف ورزیده : آزموده، خبره، کاردان، کارکشته، ماهر، متبحر، قوی متضاد ورزیده : تازه کار

ورزیده

<hr> مترادف ورزیدگی : آزمودگی، پختگی، تبحر، خبرگی، کارکشتگی، مهارت، توان، قدرت

مترادف ورزیدگی : آزمودگی، پختگی، تبحر، خبرگی، کارکشتگی، مهارت، توان، قدرت

ورزیدگی

ورسک

ورشو

<hr> مترادف ورشکست : خانه خراب، مالباخته، مفلس، ورشکسته

مترادف ورشکست : خانه خراب، مالباخته، مفلس، ورشکسته

ورشکست

ورشکست شدن

ورشکست کردن

ورشکست کردن و شدن

<hr> مترادف ورشکسته : خانه خراب، مالباخته، محجور، مفلس

مترادف ورشکسته : خانه خراب، مالباخته، محجور، مفلس

ورشکسته

<hr> مترادف ورشکستگی : افلاس، خانه خرابی

مترادف ورشکستگی : افلاس، خانه خرابی

ورشکستگی

<hr> مترادف ورق : برگ، صحیفه، صفحه، لا، ورقه <hr> برابر پارسی : برگ، برگه

مترادف ورق : برگ، صحیفه، صفحه، لا، ورقه برابر پارسی : برگ، برگه

ورق

ورق بازنده

ورق حلب

ورق قلع

ورق کاغذ

<hr> مترادف ورقه : صفحه برگه، ورق، پشیزه، پوست، پوسته، قشر، لایه، رقعه، عریضه، مکتوب، منشور <hr> برابر پارسی : برگه، برگ

مترادف ورقه : صفحه برگه، ورق، پشیزه، پوست، پوسته، قشر، لایه، رقعه، عریضه، مکتوب، منشور برابر پارسی : برگه، برگ

ورقه

ورقه بیمه

ورقه جیره

ورقه رای

ورقه رای را ثبت کردن

ورقه سفید

ورقه سنگ

ورقه شدن

ورقه شونده

ورقه نازک قلعی

<hr> مترادف ورقه ورقه : پشیزه پشیزه، پوسته پوسته، لایه لایه

مترادف ورقه ورقه : پشیزه پشیزه، پوسته پوسته، لایه لایه

واژه های حرف "و" - فارسی به عربی