فارسی به عربی

<hr> مترادف پس افت : اندوخته، باقیمانده، پس انداز، ذخیره، تأخیر

مترادف پس افت : اندوخته، باقیمانده، پس انداز، ذخیره، تأخیر

پس افت

<hr> مترادف پس انداز : اندوخته، پس افت، پس افکند، ذخیره، صرفه جویی

مترادف پس انداز : اندوخته، پس افت، پس افکند، ذخیره، صرفه جویی

پس انداز

پس انداز کرد

<hr> مترادف پس انداز کردن : اندوختن، ذخیره کردن، صرفه جویی کردن

مترادف پس انداز کردن : اندوختن، ذخیره کردن، صرفه جویی کردن

پس انداز کردن

پس اورد

پس ایند

پس بردن

پس جستن

پس دادن

پس دادن به

پس رفت

پس رفت کردن

پس رفتن

پس زانو

پس زد

پس زدن

پس زدن (ماشین وغیره)

پس زدن تفنگ

پس زدن دهنه اسب

پس زنی

پس قراول

پس مانده الیاف کتان یا شاهدانه

پس مخ

پس نهاد

پس نهاد کردن

پس و پیش رفتن

پس وپیش رفتن

پس وپیش رونده

پس گردن

پس گرفتن

پساوند

پسایند

پسبرد

پسبردن

<hr> مترادف پست : برید، پیک، چاپار، قراول، کشیک، خدمت، شغل، مقام، جایگاه، منزل، موضع، پاسگاه | بی سروپا، پست فطرت، دون همت، رذل، ناکس، بخیل، کنس، لئیم، لچر، قصیر، کم ارتفاع، کوتاه، بی قدر، بی مقدار، حقیر، خوار، دنی، دون، ذلیل، زبون، سفله، فرومایه، متذلل، نازل، جلب، رذیل، محقر، پایین، کوچک، مبتذل، وضیع <hr> متضاد پست : شریف <hr> برابر پارسی : پیک، نامه رسانی، پاسگاه

مترادف پست : برید، پیک، چاپار، قراول، کشیک، خدمت، شغل، مقام، جایگاه، منزل، موضع، پاسگاه | بی سروپا، پست فطرت، دون همت، رذل، ناکس، بخیل، کنس، لئیم، لچر، قصیر، کم ارتفاع، کوتاه، بی قدر، بی مقدار، حقیر، خوار، دنی، دون، ذلیل، زبون، سفله، فرومایه، متذلل، نازل، جلب، رذیل، محقر، پایین، کوچک، مبتذل، وضیع مت

پست

پست بلا تصدی

پست بلاتصدی

پست بودن

پست تر

پست تر دانستن

پست سازنده

پست شد

پست شدن

پست شمرد

<hr> مترادف پست فطرت : بدذات، بدسرشت، پست، خسیس، دیوسیرت، فرومایه، لئیم، ناکس، نامردم <hr> برابر پارسی : ناکس، فرومایه

مترادف پست فطرت : بدذات، بدسرشت، پست، خسیس، دیوسیرت، فرومایه، لئیم، ناکس، نامردم برابر پارسی : ناکس، فرومایه

پست فطرت

پست نظامی

پست نژاد

پست هوایی

واژه های حرف "پ" - فارسی به عربی