<hr> مترادف چرت : بیراه، چرند، حرف مفت، مزخرف، مهمل، یاوه، سخن بیهوده | پینکی، بیدار و خواب، خواب سبک، نوم، قنیم خواب، هجوع، چرتک

مترادف چرت : بیراه، چرند، حرف مفت، مزخرف، مهمل، یاوه، سخن بیهوده | پینکی، بیدار و خواب، خواب سبک، نوم، قنیم خواب، هجوع، چرتک

چرت

<hr> مترادف چرت زدن : نیم خواب بودن، تهویم، به خواب کوتاه رفتن

مترادف چرت زدن : نیم خواب بودن، تهویم، به خواب کوتاه رفتن

چرت زدن

چرتنه

<hr> مترادف چرتکه : چتکه، شمارشگر، حسابگر <hr> برابر پارسی : اُشمار

مترادف چرتکه : چتکه، شمارشگر، حسابگر برابر پارسی : اُشمار

چرتکه

چرتی

<hr> مترادف چرخ : آسمان، فلک، گردون، گردونه، چرخه، حلقه، دایره، گرد، دوچرخه، دور، گردش، چرخشت، معصر، چرخاب، چرخ آب، طاق، طاق ایوان، دستگاه پنبه ریسی، دستگاه دوخت، ماشین دوخت، تیرکمان، کمان، حرکت دورانی، چرغ، صقر

مترادف چرخ : آسمان، فلک، گردون، گردونه، چرخه، حلقه، دایره، گرد، دوچرخه، دور، گردش، چرخشت، معصر، چرخاب، چرخ آب، طاق، طاق ایوان، دستگاه پنبه ریسی، دستگاه دوخت، ماشین دوخت، تیرکمان، کمان، حرکت دورانی، چرغ، صقر

چرخ

چرخ باربری

چرخ خاک کشی

چرخ خراطی

چرخ دستی

چرخ دنده

چرخ زدن

چرخ کار

چرخ کوچک

<hr> مترادف چرخاندن : به حرکت درآوردن، به دور خود گرداندن، وادار به چرخیدن کردن، چرخانیدن، چرخ دادن، به جریان انداختن، اداره کردن، کنترل کردن، مهار کردن

مترادف چرخاندن : به حرکت درآوردن، به دور خود گرداندن، وادار به چرخیدن کردن، چرخانیدن، چرخ دادن، به جریان انداختن، اداره کردن، کنترل کردن، مهار کردن

چرخاندن

چرخانیدن

<hr> مترادف چرخش : دور، دوران، گردش، تغییرجهت، تغییرموضع

مترادف چرخش : دور، دوران، گردش، تغییرجهت، تغییرموضع

چرخش

چرخش (بدور خود)

چرخش بدور

چرخش ناگهانی کشتی بیک سو

<hr> مترادف چرخشی : دورانی، گردشی

مترادف چرخشی : دورانی، گردشی

چرخشی

<hr> مترادف چرخه : تناوب، دور، سیر، سیکل، چرخ، گردونه، کلاف نخ

مترادف چرخه : تناوب، دور، سیر، سیکل، چرخ، گردونه، کلاف نخ

چرخه

چرخه زدن

چرخک

چرخکار

<hr> مترادف چرخیدن : حرکت دورانی داشتن، چرخ خوردن، چرخ زدن، دور خودگردیدن، گردیدن، گشتن، پیچیدن، اداره شدن، پرسه زدن، این سو و آن سو رفتن، جریان داشتن، تکرار شدن

مترادف چرخیدن : حرکت دورانی داشتن، چرخ خوردن، چرخ زدن، دور خودگردیدن، گردیدن، گشتن، پیچیدن، اداره شدن، پرسه زدن، این سو و آن سو رفتن، جریان داشتن، تکرار شدن

چرخیدن

<hr> مترادف چرده : رنگ، فام، لون، رنگ چهره، رنگ پوست

مترادف چرده : رنگ، فام، لون، رنگ چهره، رنگ پوست

چرده

<hr> مترادف چرم : ادیم، پوست، تیماج، پوست دباغی شده

مترادف چرم : ادیم، پوست، تیماج، پوست دباغی شده

چرم

چرم بزغاله

چرم جیر

چرم زرد خوابدار

چرم مخمل نما

چرم گاومیش

چرم گذاشتن به

چرم گوساله

چرم گوسفند

چرم یا پارچه مندرس

چرمی

چرمی کردن

<hr> مترادف چرند : بی ربط، بی معنی، بیهوده، پوچ، چرت، لاطائل، مزخرف، مهمل، نامربوط، یاوه

مترادف چرند : بی ربط، بی معنی، بیهوده، پوچ، چرت، لاطائل، مزخرف، مهمل، نامربوط، یاوه

چرند

چرند گفتن

<hr> مترادف چرنده : علف خوار، علف خور

مترادف چرنده : علف خوار، علف خور

چرنده

چرندی

چروانه

<hr> مترادف چروک : چین، شکن، شکنج، کرس

مترادف چروک : چین، شکن، شکنج، کرس

چروک

<hr> مترادف چروک شدن : چروک برداشتن، چروک خوردن، چین دار شدن، چروک افتادن، ناصاف شدن، چروکیده شدن <hr> متضاد چروک شدن : صاف شدن

مترادف چروک شدن : چروک برداشتن، چروک خوردن، چین دار شدن، چروک افتادن، ناصاف شدن، چروکیده شدن متضاد چروک شدن : صاف شدن

چروک شدن

چروک کردن

<hr> مترادف چروکیدن : چروک خوردن، چین وچروک دار شدن، ناصاف شدن، بی اتو شدن <hr> متضاد چروکیدن : صاف شدن، اتودار شدن

مترادف چروکیدن : چروک خوردن، چین وچروک دار شدن، ناصاف شدن، بی اتو شدن متضاد چروکیدن : صاف شدن، اتودار شدن

واژه های حرف "چ" - فارسی به عربی