چلوار

چلپ چلوپ

چلپ چلوپ کردن

<hr> مترادف چلچراغ : جار، چراغ، چراغ آویز، چراغدان، قندیل، لوستر

مترادف چلچراغ : جار، چراغ، چراغ آویز، چراغدان، قندیل، لوستر

چلچراغ

<hr> مترادف چلچله : پرستو، غلیواج، خطاف، زغن، لاک پشت، سنگ شت

مترادف چلچله : پرستو، غلیواج، خطاف، زغن، لاک پشت، سنگ شت

چلچله

<hr> مترادف چلیک : بشکه، حلب، ظرف استوانه ای چوبی

مترادف چلیک : بشکه، حلب، ظرف استوانه ای چوبی

چلیک

چلیک خوراکی

چم اب

چماب

<hr> مترادف چماق : چوب دست، چوب دستی، تاباق، شش پر، عمود، گرز <hr> برابر پارسی : گرز

مترادف چماق : چوب دست، چوب دستی، تاباق، شش پر، عمود، گرز برابر پارسی : گرز

چماق

چماق زدن

چماق یا شلا ق چرمی

<hr> مترادف چمدان : جامه دان، کیف بزرگ

مترادف چمدان : جامه دان، کیف بزرگ

چمدان

<hr> مترادف چمن : جوله، سبزه، سبزه زار، فریز، قلیب، مرغزار

مترادف چمن : جوله، سبزه، سبزه زار، فریز، قلیب، مرغزار

چمن

چمن را زدن

<hr> مترادف چمن زار : سبزه زار، لاله زار، مرغزار

مترادف چمن زار : سبزه زار، لاله زار، مرغزار

چمن زار

چمن زار کردن

<hr> مترادف چموش : بدلگام، بدلجام، رموک، سرکش، لگدزن، بدرفتار، بی سلوک، بدقلق ، متمرد، نافرمان ، بدجنس، زبل، شیطان، ناقلا، نارام <hr> متضاد چموش : خوش قلق، بفرمان، سربه زیر

مترادف چموش : بدلگام، بدلجام، رموک، سرکش، لگدزن، بدرفتار، بی سلوک، بدقلق ، متمرد، نافرمان ، بدجنس، زبل، شیطان، ناقلا، نارام متضاد چموش : خوش قلق، بفرمان، سربه زیر

چموش

<hr> مترادف چمچه : کفگیر، ملعقه، قاشق، آبگردان، ملاقه <hr> برابر پارسی : کفگیرک، کفگیر، ملاغه

مترادف چمچه : کفگیر، ملعقه، قاشق، آبگردان، ملاقه برابر پارسی : کفگیرک، کفگیر، ملاغه

چمچه

<hr> مترادف چنان : مانند، مثل، شبیه، چون، مثل آن، مانند آن، شبیه آن ، آن چنان، آن گونه، آن طور، آن سان ، بدان سان، بدان گونه <hr> متضاد چنان : چنین، این سان

مترادف چنان : مانند، مثل، شبیه، چون، مثل آن، مانند آن، شبیه آن ، آن چنان، آن گونه، آن طور، آن سان ، بدان سان، بدان گونه متضاد چنان : چنین، این سان

چنان

<hr> مترادف چنانچه : اگر، درصورتی که

مترادف چنانچه : اگر، درصورتی که

چنانچه

چنانکه

چنانکه شاید و باید

چنانکه شاید وباید

<hr> مترادف چنبر : چنبره، حلقه، دایره، طوق، گردن بند، قلاده، کمند، ترقوه، نیم دایره، کمان

مترادف چنبر : چنبره، حلقه، دایره، طوق، گردن بند، قلاده، کمند، ترقوه، نیم دایره، کمان

چنبر

<hr> مترادف چنبره : چنبر، حلقه، دایره

مترادف چنبره : چنبر، حلقه، دایره

چنبره

چنبری

<hr> مترادف چنته : کیسه، توبره، توشه علمی

مترادف چنته : کیسه، توبره، توشه علمی

چنته

<hr> مترادف چند : تاکی، تاچند، تا چه وقت، تعدادی، برابر، مساوی، معادل، اند، اندک، بضع

مترادف چند : تاکی، تاچند، تا چه وقت، تعدادی، برابر، مساوی، معادل، اند، اندک، بضع

چند

چند برابر

چند برابر کردن

چند برابرکردن

چند تا

چند جزءی

چند فاز

چند لحظه بعد

<hr> مترادف چندان : آنقدر، به حدی، آن میزان، تاآن زمان، همین که، محض این که، بسیار، زیاد، کثیر، خیلی

مترادف چندان : آنقدر، به حدی، آن میزان، تاآن زمان، همین که، محض این که، بسیار، زیاد، کثیر، خیلی

چندان

چندتا

چندلا

<hr> مترادف چندی : اندازه، کمیت، مقدار ، برخی، اندکی، تعدادی، کمی، اندی، زمانی، لختی، مدتی، یک چند <hr> متضاد چندی : چونی

مترادف چندی : اندازه، کمیت، مقدار ، برخی، اندکی، تعدادی، کمی، اندی، زمانی، لختی، مدتی، یک چند متضاد چندی : چونی

چندی

<hr> مترادف چندین : این همه، این اندازه، مقدار زیاد، تعداد زیاد بیشتراز

مترادف چندین : این همه، این اندازه، مقدار زیاد، تعداد زیاد بیشتراز

چندین

<hr> مترادف چنگ : چنگال، مخلب، منقار، تک، نوک، پنجه، دست، اختیار، ساز، خمیده، قلاب، کجک

مترادف چنگ : چنگال، مخلب، منقار، تک، نوک، پنجه، دست، اختیار، ساز، خمیده، قلاب، کجک

چنگ

چنگ (الت موسیقی)

<hr> مترادف چنگ زدن : چسبیدن، گرفتن، محکم گرفتن، دست درازی کردن، چنگ انداختن، چنگ یازیدن، تجاوز کردن، تعرض کردن، متوسل شدن، متشبث شدن، توسل جستن، چنگ نواختن

مترادف چنگ زدن : چسبیدن، گرفتن، محکم گرفتن، دست درازی کردن، چنگ انداختن، چنگ یازیدن، تجاوز کردن، تعرض کردن، متوسل شدن، متشبث شدن، توسل جستن، چنگ نواختن

چنگ زدن

<hr> مترادف چنگ زنی : اعتصام، تشبث، توسل

واژه های حرف "چ" - فارسی به عربی