کماد

کمارگر دوره گرد

<hr> مترادف کمال : استغنا، بلوغ، پختگی، رسایی، رشد، بینش، حکمت، فضل، فضیلت، معرفت، آداب دانی، اعلی درجه، تام، تمام، تمامیت <hr> برابر پارسی : فرهیختگی، والایی، فرازمندی، کهتری

مترادف کمال : استغنا، بلوغ، پختگی، رسایی، رشد، بینش، حکمت، فضل، فضیلت، معرفت، آداب دانی، اعلی درجه، تام، تمام، تمامیت برابر پارسی : فرهیختگی، والایی، فرازمندی، کهتری

کمال

کمال مطلوب

<hr> مترادف کماندار : کمانکش، کمانگر، کمانگیر، ناوک انداز

مترادف کماندار : کمانکش، کمانگر، کمانگیر، ناوک انداز

کماندار

کمانداری

کمانچه

<hr> مترادف کمبود : افت، فقدان، قلت، کمی، محدودیت، نقص <hr> متضاد کمبود : بس بود

مترادف کمبود : افت، فقدان، قلت، کمی، محدودیت، نقص متضاد کمبود : بس بود

کمبود

کمتر

کمتر از

کمتر شدن

کمتر کردن

کمترین

<hr> مترادف کمد : آرمالی، قفسه، گنجه <hr> برابر پارسی : گنجه، اِشکاف

مترادف کمد : آرمالی، قفسه، گنجه برابر پارسی : گنجه، اِشکاف

کمد

<hr> مترادف کمدی : خنده دار، طنزآلود، طنزآمیز، فکاهی، مضحک <hr> برابر پارسی : نمایش خنده دار

مترادف کمدی : خنده دار، طنزآلود، طنزآمیز، فکاهی، مضحک برابر پارسی : نمایش خنده دار

کمدی

<hr> مترادف کمر : شال، کمربند، میان بند، میان، کمرکش، کمره، میانه کوه

مترادف کمر : شال، کمربند، میان بند، میان، کمرکش، کمره، میانه کوه

کمر

کمر لباس

<hr> مترادف کمربند : تسمه، دوال، شال، میان بند

مترادف کمربند : تسمه، دوال، شال، میان بند

کمربند

کمربند أمنیتی

کمربند امنیتی

کمربند بستن

کمردرد

کمرش را شکست

<hr> مترادف کمرنگ : پریده رنگ، تاریک، سیاه <hr> متضاد کمرنگ : پررنگ

مترادف کمرنگ : پریده رنگ، تاریک، سیاه متضاد کمرنگ : پررنگ

کمرنگ

کمرو

کمرویى

<hr> مترادف کمرویی : حجب، حیا، شرم <hr> متضاد کمرویی : پررویی، گستاخی

مترادف کمرویی : حجب، حیا، شرم متضاد کمرویی : پررویی، گستاخی

کمرویی

کمری

<hr> مترادف کمند : طناب، مقود

مترادف کمند : طناب، مقود

کمند

کمند انداختن

کمونیست

کمونیسم

کمى طول کشید

<hr> مترادف کمک : استعانت، اعانت، امداد، حامی، دستگیری، عون، مدد، مساعدت، مظاهرت، معاضد، معاضدت، معاون، معین، مواسات، هم دستی، همراهی، یار، یاری، یاور، یاوری <hr> برابر پارسی : یاری، یاوری، پشتیبانی

مترادف کمک : استعانت، اعانت، امداد، حامی، دستگیری، عون، مدد، مساعدت، مظاهرت، معاضد، معاضدت، معاون، معین، مواسات، هم دستی، همراهی، یار، یاری، یاور، یاوری برابر پارسی : یاری، یاوری، پشتیبانی

واژه های حرف "ک" - فارسی به عربی