گرچه

<hr> مترادف گرگ : ذئب

گرگ

<hr> مترادف گری : اگزما، جرب، سودا، جید، عنق، گردن

مترادف گری : اگزما، جرب، سودا، جید، عنق، گردن

گری

<hr> مترادف گریان : اشکبار، اشکریز، نالان

مترادف گریان : اشکبار، اشکریز، نالان

گریان

<hr> مترادف گریبان : جیب، یخه، یقه

مترادف گریبان : جیب، یخه، یقه

گریبان

<hr> مترادف گریختن : فرار کردن، فلنگ بستن، متواری شدن، هرب

مترادف گریختن : فرار کردن، فلنگ بستن، متواری شدن، هرب

گریختن

گریختن از

<hr> مترادف گریز : انهزام، عقب نشینی، فرار، هزیمت، اجتناب، پرهیز، رم، طفره

مترادف گریز : انهزام، عقب نشینی، فرار، هزیمت، اجتناب، پرهیز، رم، طفره

گریز

گریز از مرکز

گریز زدن به

گریز زنی

گریز نا پذیر

<hr> مترادف گریزان : بیزار، رمنده، رمیده، متنفر، نافر، نفور، فراری، گریخته، متواری، منهزم

مترادف گریزان : بیزار، رمنده، رمیده، متنفر، نافر، نفور، فراری، گریخته، متواری، منهزم

گریزان

گریزاندن

گریزناپذیر

گریزنده از مرکز

<hr> مترادف گریزگاه : گریختنگاه، مفر، مناص

مترادف گریزگاه : گریختنگاه، مفر، مناص

گریزگاه

<hr> برابر پارسی : روغن، پیه، چربی

برابر پارسی : روغن، پیه، چربی

گریس

گریستن

<hr> مترادف گریه : اشکریزی، تضرع، زاری، مویه، ناله، ندبه <hr> متضاد گریه : تبسم، خنده، لبخند

مترادف گریه : اشکریزی، تضرع، زاری، مویه، ناله، ندبه متضاد گریه : تبسم، خنده، لبخند

گریه

گریه (باصدای بلند)

گریه کردن

<hr> مترادف گریوه : عقبه، گردنه، سراشیب، گدار، ناهموار

مترادف گریوه : عقبه، گردنه، سراشیب، گدار، ناهموار

گریوه

گریپ

<hr> مترادف گزارش : اعلام، اعلامیه، اعلان، بیانیه، تفسیر، خبر، رپرتاژ، شرح، نقل

مترادف گزارش : اعلام، اعلامیه، اعلان، بیانیه، تفسیر، خبر، رپرتاژ، شرح، نقل

گزارش

گزارش اداری

گزارش دادن

گزارش روزانه سفرکشتی

گزارش رویداد

گزارش محرمانه

گزارش وضیعت

گزارش وقایع

گزارش کار

گزارشات سالا نه

<hr> مترادف گزارشگر : خبرنگار، رپرتر، گزارشگر، مخبر، مفسر

مترادف گزارشگر : خبرنگار، رپرتر، گزارشگر، مخبر، مفسر

گزارشگر

<hr> مترادف گزاف : گزافه، لاف، مبالغه، اغراق آمیز، بسیار، زیاد، مبالغه آمیز، هنگفت

مترادف گزاف : گزافه، لاف، مبالغه، اغراق آمیز، بسیار، زیاد، مبالغه آمیز، هنگفت

گزاف

گزاف گویی

گزاف گویی کردن

<hr> مترادف گزافه گو : بیهوده گو، چاخان، لاف زن، مبالغه گو

مترادف گزافه گو : بیهوده گو، چاخان، لاف زن، مبالغه گو

گزافه گو

گزافه گویی

گزافه گویی کردن

گزافگر

گزافگری

گزش

گزلیک

<hr> مترادف گزند : آزار، آسیب، آفت، بلا، خدشه، خسران، زیان، صدمه، ضرر، لطمه، مضرت

مترادف گزند : آزار، آسیب، آفت، بلا، خدشه، خسران، زیان، صدمه، ضرر، لطمه، مضرت

گزند

گزنداور

<hr> مترادف گزنده : تلخ، تند، تیز، نیشدار، هار

مترادف گزنده : تلخ، تند، تیز، نیشدار، هار

واژه های حرف "گ" - فارسی به عربی