fallalishly

fallals

fallaway

fallback

fallback plan

fallback position

fallbacks

fallboard

fallcy

fallectomy

<hr> معنی : افتاده <hr> معانی دیگر : (اسم مفعول فعل fall) افتاده، فروافتاده، ریخته، تنزل یافته، بی آبرو (شده)، پست (شده)، فروزینه (شده)، گمراه شده، (زن) خراب، منقرض، برافتاده، تسخیر شده، فتح شده، (شهر) گشوده شده، گرفته شده (به زور)، مرده، کشته شده، از پای درآمده، شهید جنگی، بر روی زمین، دراز کشیده، دراز به دراز، ویران (شده)، خراب (شده)، از میان رفته

معنی : افتاده معانی دیگر : (اسم مفعول فعل fall) افتاده، فروافتاده، ریخته، تنزل یافته، بی آبرو (شده)، پست (شده)، فروزینه (شده)، گمراه شده، (زن) خراب، منقرض، برافتاده، تسخیر شده، فتح شده، (شهر) گشوده شده، گرفته شده (به زور)، مرده، کشته شده، از پای درآمده، شهید جنگی، بر روی زمین، دراز کشیده، دراز به در

fallen

fallen angel

fallen arch

fallen arches

fallen behind work

fallen from grace

fallen fruit

fallen into desuetude

fallen of

fallen off the back of a lorry

fallen off the back off a lorry

fallen rock sign

fallen rock zone sign

fallen soldier

fallen tree

fallen woman

fallency

fallenness

<hr> کسی که کارش بریدن درخت است، درخت انداز

کسی که کارش بریدن درخت است، درخت انداز

faller

fallers

fallfish

fallibilism

fallibilist

<hr> معنی : جایزالخطا بودن <hr> معانی دیگر : جایزالخطا بودن

معنی : جایزالخطا بودن معانی دیگر : جایزالخطا بودن

fallibility

<hr> معنی : جایز الخطا، اشتباه کننده <hr> معانی دیگر : لغزش پذیر، رمژک پذیر، خطاپذیر، دارای احتمال اشتباه، غیردقیق، رمژک انگیز

معنی : جایز الخطا، اشتباه کننده معانی دیگر : لغزش پذیر، رمژک پذیر، خطاپذیر، دارای احتمال اشتباه، غیردقیق، رمژک انگیز

fallible

fallible measure

fallibleness

<hr> باداشتن استعدادخطاکاری، بطورجایزالخطا

باداشتن استعدادخطاکاری، بطورجایزالخطا

fallibly

<hr> معنی : سقوط، فروریختگی، فروکش <hr> معانی دیگر : افتنده، ریزنده، سقوط کننده، پایین افتادگی

معنی : سقوط، فروریختگی، فروکش معانی دیگر : افتنده، ریزنده، سقوط کننده، پایین افتادگی

واژه های حرف "f"