feteritas

fetes

feti-

fetial

fetiales

fetialis

fetiasite

<hr> چیزبی جانی که مانند بت بپرستند، صنم، طلسم

چیزبی جانی که مانند بت بپرستند، صنم، طلسم

fetich

fetiches

fetichic

fetichism

fetichist

fetichistic

fetichize

fetichlike

fetichry

feticidal

<hr> معنی : سقط جنین، کشتن جنین <hr> معانی دیگر : زه سان کشی، جنین کشی، بچه اندازی

معنی : سقط جنین، کشتن جنین معانی دیگر : زه سان کشی، جنین کشی، بچه اندازی

feticide

feticides

<hr> معنی : گندیده، متعفن، بد بو، دارای بوی زننده <hr> معانی دیگر : بوی ناک، گند ناک، گند دهان

معنی : گندیده، متعفن، بد بو، دارای بوی زننده معانی دیگر : بوی ناک، گند ناک، گند دهان

fetid

fetid bugbane

fetid horehound

fetidity

fetidly

fetidness

feting

fetiparous

fetis

fetise

<hr> معنی : طلسم، بت، صنم <hr> معانی دیگر : (مجازی - هر چیزی که بیش از حد معمول مورد علاقه یا پیروی باشد) وسواس، خوره ی چیزی بودن، بت واره ساختن (از چیزی)، جادو (اشیایی که به ویژه در نظر قبایل بدوی دارای قدرت ماورا طبیعه هستند)، اشیاء یاموجوداتی که بعقیده اقوام وحشی دارای روح بوده و موردپرستش قرارمی گرفتند، خرافات

معنی : طلسم، بت، صنم معانی دیگر : (مجازی - هر چیزی که بیش از حد معمول مورد علاقه یا پیروی باشد) وسواس، خوره ی چیزی بودن، بت واره ساختن (از چیزی)، جادو (اشیایی که به ویژه در نظر قبایل بدوی دارای قدرت ماورا طبیعه هستند)، اشیاء یاموجوداتی که بعقیده اقوام وحشی دارای روح بوده و موردپرستش قرارمی گرفتند، خ

fetish

fetish priest

fetisheer

fetisher

fetishes

fetishic

fetishisation

fetishise

<hr> معنی : اعتقاد به طلسم <hr> معانی دیگر : بت واره گرایی، یادگار پرستی، خرافات

معنی : اعتقاد به طلسم معانی دیگر : بت واره گرایی، یادگار پرستی، خرافات

واژه های حرف "f"