gangliate

<hr> دارای غده ی عصبی، غده ای، وابسته به برآمدگی، گره دار، دارای گره عصبی، دژ پیه مانند، عقده دار (gangliate هم می گویند)

دارای غده ی عصبی، غده ای، وابسته به برآمدگی، گره دار، دارای گره عصبی، دژ پیه مانند، عقده دار (gangliate هم می گویند)

gangliated

gangliectomy

ganglier

gangliest

<hr> مانندغده عصب، عقده ای

gangliform

gangliglia

gangliglions

gangliitis

<hr> معنی : طولانی و دراز، بلند تراز حد معمول <hr> معانی دیگر : (بیشتر در مورد انسان) دراز بی قواره، لاغر و دراز، دیلاق، دراز لق لقو (gangly هم می گویند)، lanky طولانی و دراز

معنی : طولانی و دراز، بلند تراز حد معمول معانی دیگر : (بیشتر در مورد انسان) دراز بی قواره، لاغر و دراز، دیلاق، دراز لق لقو (gangly هم می گویند)، lanky طولانی و دراز

gangling

ganglio-

ganglioblast

gangliocyte

ganglioform

ganglioid

ganglioma

gangliomas

gangliomata

<hr> معنی : بر امدگی، گره، غده عصبی، غده لنفاوی <hr> معانی دیگر : گانگلیون (توده ای از سلول های عصبی که هادی پیام های عصبی هستند)، عقده، گره ی عصبی، غده ی عصبی، دژپیه، غلاف پی، غده ی حفره ای، تومور کیستی، مرکز فعالیت، کانون نیرو، مرکز پویایی، طب غده عصبی

معنی : بر امدگی، گره، غده عصبی، غده لنفاوی معانی دیگر : گانگلیون (توده ای از سلول های عصبی که هادی پیام های عصبی هستند)، عقده، گره ی عصبی، غده ی عصبی، دژپیه، غلاف پی، غده ی حفره ای، تومور کیستی، مرکز فعالیت، کانون نیرو، مرکز پویایی، طب غده عصبی

ganglion

ganglion cell

ganglion cells

ganglionary

ganglionate

ganglionated

ganglionectomies

ganglionectomy

ganglioneural

ganglioneure

ganglioneuroma

ganglioneuron

<hr> وابسته به گانگلیون (یا توده ای از سلول های عصبی)، غده ای، غلافی، حفره ای، وابسته به تومور کیستی، دژ پیهی، عقده ای، وابسته بغده عصب، شبیه به غده عصب

وابسته به گانگلیون (یا توده ای از سلول های عصبی)، غده ای، غلافی، حفره ای، وابسته به تومور کیستی، دژ پیهی، عقده ای، وابسته بغده عصب، شبیه به غده عصب

ganglionic

ganglionitis

ganglionless

ganglions

ganglioplexus

<hr> گانگلوسید (هر یک از گروه چربی هایی که در غشای نسج های عصبی و در کبد و کلیه ها یافت می شود)

گانگلوسید (هر یک از گروه چربی هایی که در غشای نسج های عصبی و در کبد و کلیه ها یافت می شود)

ganglioside

gangly

gangman

gangmaster

gangnail plate

gangnam

<hr> معنی : تخته پل <hr> معانی دیگر : (تخته ای که به عنوان پل موقت بین کشتی و دیواره ی ساحل قرار می دهند تا عبور و مرور تسهیل گردد) پلچه، پل ورودی، پله ی ورودی، سکوب قابل حمل و نقل کشتی و غیره

معنی : تخته پل معانی دیگر : (تخته ای که به عنوان پل موقت بین کشتی و دیواره ی ساحل قرار می دهند تا عبور و مرور تسهیل گردد) پلچه، پل ورودی، پله ی ورودی، سکوب قابل حمل و نقل کشتی و غیره

gangplank

gangplanks

gangplow

gangplows

gangrel

gangrels

<hr> معنی : ولگرد، خوره، قانقاریا، فساد عضو بر اثر نرسیدنخون، قانقاریا بوجود امدن، تباه کردن، فاسد شدن <hr> معانی دیگر : (پزشکی)، کله، سیاه مردگی، کلی، فساد نسج ها، موت موضعی، گانگرن، پوسیدگی نسج، گانگرن گرفتن، فاسد شدن (نسج)، شقاقولوس کردن، طب قانقاریا

معنی : ولگرد، خوره، قانقاریا، فساد عضو بر اثر نرسیدنخون، قانقاریا بوجود امدن، تباه کردن، فاسد شدن معانی دیگر : (پزشکی)، کله، سیاه مردگی، کلی، فساد نسج ها، موت موضعی، گانگرن، پوسیدگی نسج، گانگرن گرفتن، فاسد شدن (نسج)، شقاقولوس کردن، طب قانقاریا

واژه های حرف "g"