<hr> معنی : سنگ نیکل، معدن نیکل <hr> معانی دیگر : (معدن شناسی) سنگ معدنی نیکل، سیلیکات سبز رنگ نیکل و منیزیم، گارنریت

معنی : سنگ نیکل، معدن نیکل معانی دیگر : (معدن شناسی) سنگ معدنی نیکل، سیلیکات سبز رنگ نیکل و منیزیم، گارنریت

garnierite

<hr> معنی : ارایش، تزئین کردن، چاشنی زدن به، چاشنی زدن، ارایش دادن <hr> معانی دیگر : (خوراک را مثلا با قرار دادن سبزی در کنار بشقاب) تزئین کردن، مزین کردن، آذین کردن، آراستن، مخلفات، چاشنی، (در قدیم) باج سبیل (که توسط زندانیان کهنه کار از زندانیان تازه وارد اخذ می شد)، (حقوق) تامین مدعا به کردن، تامین خواسته کردن، چاشنی زدن بخوراک

معنی : ارایش، تزئین کردن، چاشنی زدن به، چاشنی زدن، ارایش دادن معانی دیگر : (خوراک را مثلا با قرار دادن سبزی در کنار بشقاب) تزئین کردن، مزین کردن، آذین کردن، آراستن، مخلفات، چاشنی، (در قدیم) باج سبیل (که توسط زندانیان کهنه کار از زندانیان تازه وارد اخذ می شد)، (حقوق) تامین مدعا به کردن، تامین خواسته 

garnish

garnishable

<hr> معنی : چاشنی زده <hr> معانی دیگر : آرایش دادن، چاشنی زدن (به خوراک)

معنی : چاشنی زده معانی دیگر : آرایش دادن، چاشنی زدن (به خوراک)

garnished

<hr> معنی : تامین مدعا به کردن <hr> معانی دیگر : (حقوق)، کسی که خواسته ای نزد او تامین یا توقیف باشد، کسی که اموال متهم در ید اوست

معنی : تامین مدعا به کردن معانی دیگر : (حقوق)، کسی که خواسته ای نزد او تامین یا توقیف باشد، کسی که اموال متهم در ید اوست

garnishee

garnishee order

<hr> (حقوق) کسی که خواستهای نزد او تامین یا توقیف باشد، تامین مدعا به کردن

(حقوق) کسی که خواستهای نزد او تامین یا توقیف باشد، تامین مدعا به کردن

garnisheed

garnisheeing

garnisheement

garnishees

garnisher

garnishes

<hr> نثار درخوراک، ارایش

garnishing

<hr> معنی : ارایش، تامین خواسته، تزئین، احضار شخص ثالی <hr> معانی دیگر : تزیین، آرایش، مزین سازی، حکم تامین مدعابه، احضار شخص ثالک، حکم توقیف

معنی : ارایش، تامین خواسته، تزئین، احضار شخص ثالی معانی دیگر : تزیین، آرایش، مزین سازی، حکم تامین مدعابه، احضار شخص ثالک، حکم توقیف

garnishment

garnishment order

garnishry

<hr> معنی : تزیین، چاشنی <hr> معانی دیگر : آرایش، مخلفات، بشقاب آرا

معنی : تزیین، چاشنی معانی دیگر : آرایش، مخلفات، بشقاب آرا

garniture

garo

<hr> گارون (رودخانه ای در جنوب غربی فرانسه که از کوه های پیرنه سرچشمه می گیرد)

گارون (رودخانه ای در جنوب غربی فرانسه که از کوه های پیرنه سرچشمه می گیرد)

garonne

garoo

garookuh

garote

garoted

garoter

garotes

garoting

<hr> معنی : اسباب ادمخفهکنی، شریان بند <hr> معانی دیگر : garrote خفه سازی بطرز اسپانیولی، راهزنی بوسیله خفه کردن مردم

معنی : اسباب ادمخفهکنی، شریان بند معانی دیگر : garrote خفه سازی بطرز اسپانیولی، راهزنی بوسیله خفه کردن مردم

garotte

garotted

garotter

garotters

garotting

garous

garpalesthesia

<hr> معنی : سگ ماهی، نیزه ماهی <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: gar

معنی : سگ ماهی، نیزه ماهی معانی دیگر : رجوع شود به: gar

garpike

garra rufa

garrafa

garran

garrat

garred

garrelsite

<hr> معنی : اطاق زیر شیروانی، برج دیده بانی <hr> معانی دیگر : اتاق زیر شیروانی، اتاق زیر سقفی، پستوی زیر بام

معنی : اطاق زیر شیروانی، برج دیده بانی معانی دیگر : اتاق زیر شیروانی، اتاق زیر سقفی، پستوی زیر بام

garret

garret woodwork

<hr> کسیکه دراطاق زیرشیروانی زندگانی میکند، نویسنده بی نوا

کسیکه دراطاق زیرشیروانی زندگانی میکند، نویسنده بی نوا

واژه های حرف "g"