gastrointsyinal

gastrojejunostomy

gastrolater

gastrolavage

gastrolienal

gastrolith

gastrolobium

gastrologer

gastrological

gastrologically

<hr> صاحب سر رشته درپختن وخوردن

صاحب سر رشته درپختن وخوردن

gastrologist

gastrologists

gastrology

gastrolysis

gastrolytic

gastromalacia

gastromancy

gastromegaly

gastromelus

gastromenia

gastromyces

gastromycosis

gastromyxorrhea

<hr> معنی : خوش خوراک، خوراک شناس، علاقمند بغذای خوب <hr> معانی دیگر : آدم خوش خوراک، آدم خوش غذا (gastronomer و gastronomist هم می گویند)، سلیقه در غذا

معنی : خوش خوراک، خوراک شناس، علاقمند بغذای خوب معانی دیگر : آدم خوش خوراک، آدم خوش غذا (gastronomer و gastronomist هم می گویند)، سلیقه در غذا

gastronome

<hr> صاحب سررشته درخوراک، خوب خور، خوب چیزخور

صاحب سررشته درخوراک، خوب خور، خوب چیزخور

gastronomer

gastronomes

<hr> معنی : وابسته به غذا و پخت و پز <hr> معانی دیگر : وابسته به غذا و پخت وپز <hr> gastronomic(al) مربوط به علم خوردن

معنی : وابسته به غذا و پخت و پز معانی دیگر : وابسته به غذا و پخت وپز gastronomic(al) مربوط به علم خوردن

gastronomic

<hr> وابسته بعلم خوب خوردن

gastronomical

gastronomically

gastronomics

gastronomie

<hr> متخصص غذای لذیذ، ویژه گر خوراک

متخصص غذای لذیذ، ویژه گر خوراک

gastronomist

<hr> معنی : پر خوری، سلیقه در غذا، علم اغذیه لذیذه <hr> معانی دیگر : خوراک شناسی، هنرآشپزی خوش خوراکی، خوش گذرانی

معنی : پر خوری، سلیقه در غذا، علم اغذیه لذیذه معانی دیگر : خوراک شناسی، هنرآشپزی خوش خوراکی، خوش گذرانی

واژه های حرف "g"