knobber

knobbier

knobbiest

<hr> پوشیدگی ازگره یابرامدگی، قپه داری، گردی

پوشیدگی ازگره یابرامدگی، قپه داری، گردی

knobbiness

knobbing

<hr> قپه کوچک، برامدگی کوچک، گره کوچک، دگمه کوچک، هموار کردن، صاف کردن

قپه کوچک، برامدگی کوچک، گره کوچک، دگمه کوچک، هموار کردن، صاف کردن

knobble

knobbled

knobbler

knobblier

knobbliest

knobbling

<hr> گره گره، قلمبه سلمبه، پر از برجستگی

گره گره، قلمبه سلمبه، پر از برجستگی

knobbly

knobbly kneed

knobbly knees

<hr> معنی : برجسته <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: knobbly، گره دار، پره دار، دارای برامدگی های زیاد، قوزدار، گرد، تپه دار

معنی : برجسته معانی دیگر : رجوع شود به: knobbly، گره دار، پره دار، دارای برامدگی های زیاد، قوزدار، گرد، تپه دار

knobby

knobcone pine

knobel

<hr> معنی : توپوز، چماق سرگرد <hr> معانی دیگر : چوبدستی سرقلمبه (که سیاهپوستان افریقای جنوبی به عنوان سلاح به کار می بردند)

معنی : توپوز، چماق سرگرد معانی دیگر : چوبدستی سرقلمبه (که سیاهپوستان افریقای جنوبی به عنوان سلاح به کار می بردند)

knobkerrie

knobkerry

knoblauch

knoblike

knobs

<hr> طوپوز، کارگریکه که بااعتصاب کارگران همراه نیست، خائن اعتصاب

طوپوز، کارگریکه که بااعتصاب کارگران همراه نیست، خائن اعتصاب

knobstick

knobular

knobweed

knobwood

knoch off balance

knoch the wood

knoch up

knocher

knochout switch

<hr> معنی : ضربت، مشت، صدای تغ تغ، درزدن، عیبجویی، زدن، بهم خوردن، بد گویی کردن از، کوبیدن، ضربات متوالی و تند زدن <hr> معانی دیگر : دق الباب کردن، ضربه به در، کوفتن، کوستن، ضربه زدن به، با مشت (یا چیزی) زدن به، به هم خوردن، برخورد پیدا کردن، تصادم کردن، به هم کوفتن، به هم کوبیده شدن، هم کوفتن، (موتور و غیره) تق تق کردن، دقه کردن، با صدای تق تق، (عامیانه) نکوهش کردن، عیب جویی کردن، خرده گیری کردن، (با زدن) انجام دادن، کردن، کوبه، کوبش، کوبگی، آسیبش، (عامیانه) بدبیاری، اشکال، مرارت، (با بی هدفی) حرکت کردن، پرسه زدن، پلکیدن

معنی : ضربت، مشت، صدای تغ تغ، درزدن، عیبجویی، زدن، بهم خوردن، بد گویی کردن از، کوبیدن، ضربات متوالی و تند زدن معانی دیگر : دق الباب کردن، ضربه به در، کوفتن، کوستن، ضربه زدن به، با مشت (یا چیزی) زدن به، به هم خوردن، برخورد پیدا کردن، تصادم کردن، به هم کوفتن، به هم کوبیده شدن، هم کوفتن، (موتور و غیره)

knock

<hr> معنی : نامرتب زندگی کردن، پرسه زدن <hr> معانی دیگر : (عامیانه) 1- پرسه زدن، ولگردی کردن، پلکیدن 2- با خشونت رفتار کردن، سرو صدا ایجاد کردن، ویژه ی کارهای سخت، کشتی کوچک بادبانی، زمخت، زبر و خشن، پر سر و صدا، پر لاف و گزاف

معنی : نامرتب زندگی کردن، پرسه زدن معانی دیگر : (عامیانه) 1- پرسه زدن، ولگردی کردن، پلکیدن 2- با خشونت رفتار کردن، سرو صدا ایجاد کردن، ویژه ی کارهای سخت، کشتی کوچک بادبانی، زمخت، زبر و خشن، پر سر و صدا، پر لاف و گزاف

knock about

knock against

knock around

knock at an open door

<hr> (عامیانه) سرکشیدن (مشروب الکلی)، لاجرعه خوردن (مشروب الکلی)

(عامیانه) سرکشیدن (مشروب الکلی)، لاجرعه خوردن (مشروب الکلی)

knock back

knock back damage

knock box

<hr> معنی : گیج کردن، مجزا کردن، با ضربت بزمین کوبیدن، سختزدن، ضربت موثر، مجزا <hr> معانی دیگر : 1- (با ضربه) به زمین انداختن، از پای درآوردن 2- (برای سهولت در حمل و نقل) اوراق کردن، قطعه قطعه کردن 3- (در حراج) فروختن، مجزا، سفری، به آسانی از هم باز شونده یا جدا شونده، تاشو، جمع شدنی، از پای درآورنده، کوبنده، خرد کننده، خرد کننده سفری، جمع شدنی a knockdown table میز جدا شدنی از پای درآوردن، فرو اندازی، فرو کوبی، ضربه، مشتکاری

معنی : گیج کردن، مجزا کردن، با ضربت بزمین کوبیدن، سختزدن، ضربت موثر، مجزا معانی دیگر : 1- (با ضربه) به زمین انداختن، از پای درآوردن 2- (برای سهولت در حمل و نقل) اوراق کردن، قطعه قطعه کردن 3- (در حراج) فروختن، مجزا، سفری، به آسانی از هم باز شونده یا جدا شونده، تاشو، جمع شدنی، از پای درآورنده، کوبنده،

knock down

knock down a notch

knock down price

knock everyones socks off

knock her over

knock into shape

<hr> (امریکا ـ خودمانی) بس کن !، کافیه !

(امریکا ـ خودمانی) بس کن !، کافیه !

knock it off

knock it out of the park

<hr> (پزشکی) کجی زانو (که موجب به هم خوردن آنها هنگام راه رفتن می شود)، (جمع) زانوهای کج، زانوی کوژ، کجی زانو به درون دراثر مر­ یا نرسیدن موادغذایی

(پزشکی) کجی زانو (که موجب به هم خوردن آنها هنگام راه رفتن می شود)، (جمع) زانوهای کج، زانوی کوژ، کجی زانو به درون دراثر مر­ یا نرسیدن موادغذایی

واژه های حرف "k"