صفحه اصلی
لغت نامه دهخدا
واژه های حرف "ب" - لغت نامه دهخدا
باذرنگ
باذرو
باذروج
باذروغوغیا
باذزم
باذش
باذشفام
باذغاش
باذغس
باذغیس
باذغیش
باذفت
باذق
باذل
باذلی ساوجی
باذن
باذنجان
باذنجانی
باذنجانیه
باذنه
باذنی
باذه
باذور
باذورد
باذوق
باذپیچ
باذی
باذین
باذینه
باذینوس
بار
بار آمدن
بار آوردن
بار اغوش
بار افتادن
بار افتاده
بار افکندن
بار افکنی
بار امدن
بار انداختن
بار اوردن
بار باد
بار بر گیر
بار برتافتن
بار برداری
بار برداشتن
بار بردن
بار برنهادن
بیشتر