بازگویه

<hr> مترادف بازگویی : تکرار، تکریر، روایت، نقل، واگو، بیان <hr> برابر پارسی : واگویش

مترادف بازگویی : تکرار، تکریر، روایت، نقل، واگو، بیان برابر پارسی : واگویش

بازگویی

بازگیر

بازگیرخان میرزا

بازگیرنده

بازگیری

<hr> مترادف بازی : لعب، ملاعبه، ملعبه، تفریح، تفنن، قمار، گنجفه، ورزش، فریب، حیله، نیرنگ ، نقش، حادثه، رویداد، پیش آمد، شوخی <hr> متضاد بازی : جدی

مترادف بازی : لعب، ملاعبه، ملعبه، تفریح، تفنن، قمار، گنجفه، ورزش، فریب، حیله، نیرنگ ، نقش، حادثه، رویداد، پیش آمد، شوخی متضاد بازی : جدی

بازی

بازی آموز

بازی آوردن

بازی اموز

بازی اوردن

بازی بازی

بازی بانگیز

بازی بین

بازی جا

بازی جای

بازی خوردن

<hr> مترادف بازی دادن : سرگرم ساختن، غافل نگاه داشتن، مشغول ساختن، فریب دادن، گول زدن، نیرنگ زدن <hr> متضاد بازی دادن : بازی خوردن

مترادف بازی دادن : سرگرم ساختن، غافل نگاه داشتن، مشغول ساختن، فریب دادن، گول زدن، نیرنگ زدن متضاد بازی دادن : بازی خوردن

بازی دادن

بازی داشتن

بازی درآوردن

بازی دراوردن

بازی دوست

بازی رباب

بازی رفتن

بازی زدن

بازی سکال

بازی شب

بازی شیطانی

بازی فراخ

بازی لوس

بازی میر و وزیر

بازی کردن

بازی کن

بازی کنان

بازی کننده

بازی گاه

بازی گراب

بازی گردان

بازی گوی و چوگ

بازی گوی و چوگان

<hr> مترادف بازیار : برزگر، دهقان، زارع، کشاورز، شکارچی، صیاد، میرشکار، بازجان، بازدار

مترادف بازیار : برزگر، دهقان، زارع، کشاورز، شکارچی، صیاد، میرشکار، بازجان، بازدار

بازیار

بازیار خیل

بازیارکلا

بازیاری

بازیاش

<hr> مترادف بازیافت : حاصل، یافته، استحصال

واژه های حرف "ب" - لغت نامه دهخدا