لغت نامه دهخدا

تاسمانی

تاسمانیا

تاسمت

تاسمصت

تاسمفت

تاسمقت

تاسممت

تاسمه

تاسن

تاسن لادمی لون

تاسنده

تاسندگی

تاسنژ

<hr> مترادف تاسه : اضطراب، بی تابی، بی قراری، تشویش، تلواسه، نگرانی، اندوه، حزن، غم، ملالت ، غربت زدگی، غم غربت، نوستالژی، بغض، عقده، ویار، له له زدن <hr> متضاد تاسه : نشاط، شادی

مترادف تاسه : اضطراب، بی تابی، بی قراری، تشویش، تلواسه، نگرانی، اندوه، حزن، غم، ملالت ، غربت زدگی، غم غربت، نوستالژی، بغض، عقده، ویار، له له زدن متضاد تاسه : نشاط، شادی

تاسه

تاسه آوردن

تاسه اوردن

تاسه برافتادن

تاسه زده

تاسه واسه

تاسه کردن

تاسه گرفتن

تاسه گیر

تاسهمت

تاسو

تاسوره جان

تاسوعا

تاسوعات

تاسومه

تاسونی

تاسوکی

تاسک

تاسکره

تاسکین

<hr> مترادف تاسی : اقتدا، اقتفا، پیروی، تبعیت، اقتدا کردن، پیروی کردن

مترادف تاسی : اقتدا، اقتفا، پیروی، تبعیت، اقتدا کردن، پیروی کردن

تاسی

تاسی السمت

تاسیت

تاسیتوس

<hr> مترادف تاسیدن : اندوهگین شدن، غمگین شدن، مغموم شدن ، اضطراب داشتن، تشویش داشتن، احساس غربت کردن، غربت زده بودن، پژمرده شدن، دل مرده شدن، ویار داشتن <hr> متضاد تاسیدن : مسرور شدن

مترادف تاسیدن : اندوهگین شدن، غمگین شدن، مغموم شدن ، اضطراب داشتن، تشویش داشتن، احساس غربت کردن، غربت زده بودن، پژمرده شدن، دل مرده شدن، ویار داشتن متضاد تاسیدن : مسرور شدن

تاسیدن

<hr> مترادف تاسیده : تفته، سیاه سوخته، افسرده، پژمرده ، تیره، کدر، سیاه، خفه، گرفته، له له زنان، نفس نفس زنان <hr> متضاد تاسیده : باطراوت

مترادف تاسیده : تفته، سیاه سوخته، افسرده، پژمرده ، تیره، کدر، سیاه، خفه، گرفته، له له زنان، نفس نفس زنان متضاد تاسیده : باطراوت

تاسیده

<hr> مترادف تاسیس : احداث، ایجاد، بنیان، بنیان گذاری، پی ریزی، تشکیل، شالوده گذاری، وضع، احداث کردن، بنیاد کردن، بنیادگذاشتن، پی ریزی کردن، دایر کردن، بنیان نهادن <hr> متضاد تاسیس : تخریب <hr> برابر پارسی : راه اندازی، پایه گزاری، بنیاد گذاری، ساختن، برپاکردن، پایه گذاری، بیادگری

مترادف تاسیس : احداث، ایجاد، بنیان، بنیان گذاری، پی ریزی، تشکیل، شالوده گذاری، وضع، احداث کردن، بنیاد کردن، بنیادگذاشتن، پی ریزی کردن، دایر کردن، بنیان نهادن متضاد تاسیس : تخریب برابر پارسی : راه اندازی، پایه گزاری، بنیاد گذاری، ساختن، برپاکردن، پایه گذاری، بیادگری

تاسیس

<hr> مترادف تاسیس شدن : احداث شدن، دایر شدن، ایجاد شدن، به وجود آمدن، پی ریزی شدن، بنیاد شدن

مترادف تاسیس شدن : احداث شدن، دایر شدن، ایجاد شدن، به وجود آمدن، پی ریزی شدن، بنیاد شدن

تاسیس شدن

<hr> مترادف تاسیس کردن : احداث کردن، دایر کردن، ایجاد کردن، به وجودآوردن، بنیاد کردن، پی افکندن، پایه گذاری کردن، پی ریزی کردن <hr> برابر پارسی : بنیاد گذاری کردن، پایه گزاری کردن، ساختن، پی افکندن، برپاکردن

مترادف تاسیس کردن : احداث کردن، دایر کردن، ایجاد کردن، به وجودآوردن، بنیاد کردن، پی افکندن، پایه گذاری کردن، پی ریزی کردن برابر پارسی : بنیاد گذاری کردن، پایه گزاری کردن، ساختن، پی افکندن، برپاکردن

تاسیس کردن

تاسیسات

تاسیسودون

تاسینکه

تاسیوس

<hr> مترادف تاش : دولت یار، خداوند، صاحب، شریک

مترادف تاش : دولت یار، خداوند، صاحب، شریک

واژه های حرف "ت" - لغت نامه دهخدا