داد پناه

داد پیشه

داد چیزی دادن

داد کاری

داد کردن

داد کشیدن

داد گرفتن

داد گستردن

داد یاری

داد یافتن

دادآر

دادآفرید

دادآفرین

دادآور

دادآوری

دادا

<hr> مترادف دادار : آفریدگار، الله، ایزد، پروردگار، خدا، رب، یزدان، دادگر، عادل <hr> متضاد دادار : بیدادگر

مترادف دادار : آفریدگار، الله، ایزد، پروردگار، خدا، رب، یزدان، دادگر، عادل متضاد دادار : بیدادگر

دادار

دادار دودور

دادار کردن

دادارم

<hr> مترادف داداش : اخوی، برادر، دادر، کاکا <hr> متضاد داداش : باجی، خواهر <hr> برابر پارسی : برادر

مترادف داداش : اخوی، برادر، دادر، کاکا متضاد داداش : باجی، خواهر برابر پارسی : برادر

داداش

داداشی

دادافرید

دادافرین

دادالمیزان

دادان

دادانلو

داداور

دادبازی

دادبالا

دادبخش

دادبخشی

دادبرزمهر

دادبرزین

دادبک

دادبکی

دادبین

دادجاد

دادجو

دادجویی

<hr> مترادف دادخواست : دادنامه، شکایت، شکوائیه، عرضحال

مترادف دادخواست : دادنامه، شکایت، شکوائیه، عرضحال

دادخواست

دادخوانده

<hr> مترادف دادخواه : عارض، متظلم، مظلوم

مترادف دادخواه : عارض، متظلم، مظلوم

دادخواه

دادخواه شدن

دادخواهانه

دادخواهنده

<hr> مترادف دادخواهی : تظلم، شکایت، فریادخواهی، مظلمه

مترادف دادخواهی : تظلم، شکایت، فریادخواهی، مظلمه

دادخواهی

دادخواهی کردن

لغت نامه دهخدا

واژه های حرف "د" - لغت نامه دهخدا