رخاصه

رخاف

رخافه

رخال

<hr> مترادف رخام : مرمر

رخام

رخام الطین

رخامه

رخامی

رخان

رخانگ

رخانی

رخاوت

رخاوه

رخاوی

رخبیره

رخبین

رخبینه

<hr> مترادف رخت : پوشاک، جامه، لباس، اثاث البیت، اثاثه، اسباب، اشیا، باروبنه، دارایی، کالا، متاع

مترادف رخت : پوشاک، جامه، لباس، اثاث البیت، اثاثه، اسباب، اشیا، باروبنه، دارایی، کالا، متاع

رخت

رخت آویز

رخت افشاندن

رخت افکندن

رخت انداختن

رخت اویز

رخت برآراستن

رخت براراستن

رخت بران

<hr> مترادف رخت بربستن : درگذشتن، رحلت کردن، فوت کردن، مردن <hr> متضاد رخت بربستن : متولدشدن

مترادف رخت بربستن : درگذشتن، رحلت کردن، فوت کردن، مردن متضاد رخت بربستن : متولدشدن

رخت بربستن

رخت برداشتن

رخت بردن

رخت برده

رخت برنهادن

رخت برچیدن

رخت برگرفتن

<hr> مترادف رخت بستن : سفررفتن، عزیمت کردن، مسافرت کردن

مترادف رخت بستن : سفررفتن، عزیمت کردن، مسافرت کردن

رخت بستن

رخت خواب

رخت دار

رخت داری

رخت دوزان

رخت سوز

<hr> مترادف رخت شو : گازر

رخت شو

رخت شور

رخت شورخانه

رخت شوری

رخت شوی

رخت شوی خانه

رخت شویی

رخت فکندن

رخت مال

لغت نامه دهخدا

واژه های حرف "ر" - لغت نامه دهخدا