سحیر

سحیف

سحیفه

سحیق

سحیقه

سحیل

سحیلس

سحیله

سحیم

سحیمی

سحیمیه

سحینوس

سخ

سخ ء

<hr> مترادف سخا : بخشش، بخشندگی، جوانمردی، جود، سخاوت، کرم <hr> متضاد سخا : خست، گرسنه چشمی

مترادف سخا : بخشش، بخشندگی، جوانمردی، جود، سخاوت، کرم متضاد سخا : خست، گرسنه چشمی

سخا

سخا پیشه

سخاء

سخاء لاری

سخاءه

سخائم

سخاب

سخاخ

سخاخین

سخاره

<hr> مترادف سخافت : سبکی عقل، کم عقلی، کم خردی، ضعف عقل

مترادف سخافت : سبکی عقل، کم عقلی، کم خردی، ضعف عقل

سخافت

سخال

سخاله

سخام

سخامه

سخامی

سخامیه

سخانت

<hr> مترادف سخاوت : بخشش، بخشندگی، جوانمردی، جود، سخا، کرم، نان دهی <hr> متضاد سخاوت : امساک، تنگ چشمی، گرسنه چشمی، زفتی <hr> برابر پارسی : بخشش، دست ودل بازی

مترادف سخاوت : بخشش، بخشندگی، جوانمردی، جود، سخا، کرم، نان دهی متضاد سخاوت : امساک، تنگ چشمی، گرسنه چشمی، زفتی برابر پارسی : بخشش، دست ودل بازی

سخاوت

سخاوت کردن

<hr> مترادف سخاوتمند : باهمت، بخشنده، جواد، جوانمرد، سخی، کریم، گشاده دست، مکرم، واهب <hr> متضاد سخاوتمند : خسیس <hr> برابر پارسی : بخشنده، دست ودل باز، رادمند

مترادف سخاوتمند : باهمت، بخشنده، جواد، جوانمرد، سخی، کریم، گشاده دست، مکرم، واهب متضاد سخاوتمند : خسیس برابر پارسی : بخشنده، دست ودل باز، رادمند

سخاوتمند

سخاوج

سخاوس

سخاوه

سخاوی

سخاویه

سخاپرور

سخاپیشه

سخاگستر

سخای اصفهانی

سخایا

سخب

سخبر

<hr> مترادف سخت : پیچیده، دشخوار، دشوار، شاق، صعب، عسیر، غامض، مشکل، معضل، معقد، مغلق ، جامد، درشت، سفت، صلب، اکید، بسیار، زیاد، شدید، هرفت، توان فرسا، طاقت سوز، ناملایم، حاد، خطرناک، خطیر، مخاطره آمیز، وخیم، استوار، قایم، قرص، محک <hr> متضاد سخت : آسان

مترادف سخت : پیچیده، دشخوار، دشوار، شاق، صعب، عسیر، غامض، مشکل، معضل، معقد، مغلق ، جامد، درشت، سفت، صلب، اکید، بسیار، زیاد، شدید، هرفت، توان فرسا، طاقت سوز، ناملایم، حاد، خطرناک، خطیر، مخاطره آمیز، وخیم، استوار، قایم، قرص، محک متضاد سخت : آسان

سخت

لغت نامه دهخدا

واژه های حرف "س" - لغت نامه دهخدا