سرباران

سرباری

<hr> مترادف سرباز : مشمول، جنگجو، سپاهی، نظامی، فداکار، جانباز

مترادف سرباز : مشمول، جنگجو، سپاهی، نظامی، فداکار، جانباز

سرباز

<hr> مترادف سرباز زدن : امتناع ورزیدن، تمرد کردن، سرپیچی کردن، اعراض کردن، سر برتافتن، رویگردان شدن <hr> متضاد سرباز زدن : اطاعت کردن، منقاد شدن

مترادف سرباز زدن : امتناع ورزیدن، تمرد کردن، سرپیچی کردن، اعراض کردن، سر برتافتن، رویگردان شدن متضاد سرباز زدن : اطاعت کردن، منقاد شدن

سرباز زدن

سرباز ماندن

سربازاری

<hr> مترادف سربازخانه : پادگان، ساخلو

مترادف سربازخانه : پادگان، ساخلو

سربازخانه

سربازگیری

سربازی

<hr> مترادف سربازی کردن : خدمت کردن، خدمت وظیفه انجام دادن، جان فشانی کردن، جان بازی کردن، سر باختن، فداکاری کردن

مترادف سربازی کردن : خدمت کردن، خدمت وظیفه انجام دادن، جان فشانی کردن، جان بازی کردن، سر باختن، فداکاری کردن

سربازی کردن

سرباغ

سرباغچه

سربال

<hr> مترادف سربالا : فراز، سرد، طفره آمیز، بی خود، لاقیدانه <hr> متضاد سربالا : مسئولانه، درست و حسابی

مترادف سربالا : فراز، سرد، طفره آمیز، بی خود، لاقیدانه متضاد سربالا : مسئولانه، درست و حسابی

سربالا

<hr> مترادف سربالایی : بلندی، فراز، فرازین <hr> متضاد سربالایی : سراشیبی

مترادف سربالایی : بلندی، فراز، فرازین متضاد سربالایی : سراشیبی

سربالایی

سربالین

سربان

سربانگ

سرباک

سربتو

سربتویی

سربج

سربجیب

سربخ

سربخاری

سربخش

سربخشی

سربخه

سربداران

سربراه

سربراهی

سربرج

سربرغ

سربرهنه

سربرگ

سربریده

سربریده گشتن

سربزرگ

سربزرگی

سربزی

سربزیر

سربست

<hr> مترادف سربسته : سربه مهر، ممهور ، پوشیده، نهان، نهفته، ناآشکار ، غیرصریح، تلویحی ، محرمانه، سری <hr> متضاد سربسته : سرباز، سرگشاده، آشکار، صریح، فاش، علنی

مترادف سربسته : سربه مهر، ممهور ، پوشیده، نهان، نهفته، ناآشکار ، غیرصریح، تلویحی ، محرمانه، سری متضاد سربسته : سرباز، سرگشاده، آشکار، صریح، فاش، علنی

سربسته

سربسر

سربسر کردن

سربصحراداده

<hr> مترادف سربلند : سرافراز، سرفراز، مباهی، مفتخر <hr> متضاد سربلند : سرافکنده

مترادف سربلند : سرافراز، سرفراز، مباهی، مفتخر متضاد سربلند : سرافکنده

واژه های حرف "س" - لغت نامه دهخدا