سلبند

سلبه

سلبوب

سلبوت

<hr> مترادف سلبی : منفی <hr> متضاد سلبی : ایجابی

مترادف سلبی : منفی متضاد سلبی : ایجابی

سلبی

سلبین

سلت

سلتاء

سلتم

سلته

سلتین

سلج

سلجان

سلجق

سلجقی

سلجلج

سلجم

سلجن

سلجوق

سلجوق شاه

سلجوقی

سلجوقیان

سلجوقیه

سلح

سلح خانه

سلح پوشی

سلح چین

سلحان

سلحدار

<hr> مترادف سلحشور : جنگاور، جنگجو، جنگی، دلیر، دلاور، حریف، رزمنده، سپاهی، شجاع، مبارز، مجاهد، محارب <hr> برابر پارسی : دلاور، گُرد، جنگجو

مترادف سلحشور : جنگاور، جنگجو، جنگی، دلیر، دلاور، حریف، رزمنده، سپاهی، شجاع، مبارز، مجاهد، محارب برابر پارسی : دلاور، گُرد، جنگجو

سلحشور

سلحفاء

سلحفات

سلحفیه

سلحوت

سلحپوش

<hr> مترادف سلخ : پوست کندن، پوست کنی، محو، نابودی، روز آخرماه <hr> متضاد سلخ : غره

مترادف سلخ : پوست کندن، پوست کنی، محو، نابودی، روز آخرماه متضاد سلخ : غره

سلخ

سلخ خانه

سلخب

سلخد

سلخداه

سلخف

سلدانیون

سلدوز

<hr> مترادف سلس : روان، شیوا، نرم، رام، مطیع، منقاد <hr> متضاد سلس : خشن، درشت

مترادف سلس : روان، شیوا، نرم، رام، مطیع، منقاد متضاد سلس : خشن، درشت

سلس

سلسافیوس

<hr> مترادف سلسال : شیرین، زلال، گوارا آب

مترادف سلسال : شیرین، زلال، گوارا آب

سلسال

<hr> مترادف سلسبیل : چشمه، عین، کوثر، خوش گوار، گوارا، روان، نرم <hr> برابر پارسی : آب روان، خوشگوار، گوارا

مترادف سلسبیل : چشمه، عین، کوثر، خوش گوار، گوارا، روان، نرم برابر پارسی : آب روان، خوشگوار، گوارا

سلسبیل

سلسبیلی

لغت نامه دهخدا

واژه های حرف "س" - لغت نامه دهخدا