عبهره

عبهری

عبهری غزنوی

عبهله

عبو

عبوثران

عبود

عبوده

عبودی

<hr> مترادف عبودیت : بندگی، رقیت، ستایش، طاعت، عبادت، نماز، نیایش <hr> متضاد عبودیت : آزادگی، حریت

مترادف عبودیت : بندگی، رقیت، ستایش، طاعت، عبادت، نماز، نیایش متضاد عبودیت : آزادگی، حریت

عبودیت

عبودیه

<hr> مترادف عبور : تردد، گذار، گذر، ردشدن، گذشتن، مرور <hr> برابر پارسی : گذر، ردشدن، گذار، گذر کردن، گذشتن

مترادف عبور : تردد، گذار، گذر، ردشدن، گذشتن، مرور برابر پارسی : گذر، ردشدن، گذار، گذر کردن، گذشتن

عبور

عبور دادن

<hr> مترادف عبور و مرور : آمدوشد، تردد، رفت وآمد، گذر <hr> برابر پارسی : آمد و شد، رفت و آمد

مترادف عبور و مرور : آمدوشد، تردد، رفت وآمد، گذر برابر پارسی : آمد و شد، رفت و آمد

عبور و مرور

<hr> برابر پارسی : گذشتن، گذر کردن، ردشدن، گذر

برابر پارسی : گذشتن، گذر کردن، ردشدن، گذر

عبور کردن

<hr> برابر پارسی : برگذشته

عبورکرده

<hr> برابر پارسی : گذرگاه

عبورگاه

<hr> مترادف عبوس : اخمو، ترشرو، گرفته <hr> متضاد عبوس : گشاده رو <hr> برابر پارسی : اخمو، ترشرو

مترادف عبوس : اخمو، ترشرو، گرفته متضاد عبوس : گشاده رو برابر پارسی : اخمو، ترشرو

عبوس

عبوس بودن

عبوسی کردن

عبول

عبک

عبکه

عبی

عبیبه

عبیث

عبیثران

عبیثه

<hr> مترادف عبید : برده، بنده، عبد، غلام

مترادف عبید : برده، بنده، عبد، غلام

عبید

عبیدا

عبیدان

عبیدلی

عبیده

عبیدی

<hr> مترادف عبیر : عطر، عنبر، مشک

مترادف عبیر : عطر، عنبر، مشک

عبیر

عبیرآباد

عبیراباد

عبیط

عبیقر

عبیلاء

عبیه

عبیک

عت

عتائد

عتائدی

عتائق

<hr> مترادف عتاب : پرخاش، سرزنش، شماتت، ملامت، نقمت، خشم، خطاب، غضب، قهر، مخالفت، معاتبه، ناز <hr> برابر پارسی : خشم، سخن تند، سرزنش، پرخاش، تشر

مترادف عتاب : پرخاش، سرزنش، شماتت، ملامت، نقمت، خشم، خطاب، غضب، قهر، مخالفت، معاتبه، ناز برابر پارسی : خشم، سخن تند، سرزنش، پرخاش، تشر

واژه های حرف "ع" - لغت نامه دهخدا