صفحه اصلی
لغت نامه دهخدا
واژه های حرف "ف" - لغت نامه دهخدا
فراخ رو
فراخ روزی
فراخ روی
فراخ زهار
فراخ زیست
فراخ سال
فراخ سالی
فراخ سخن
فراخ سخنی
فراخ سر
فراخ شاخ
فراخ شانه
فراخ شدن
فراخ شلوار
فراخ شکاف
فراخ شکم
فراخ عطا
فراخ عنان
فراخ عیش
فراخ قدم
فراخ مایه
فراخ مزاح
فراخ میان
فراخ نان و نمک
فراخ نشستن
فراخ نعمت
فراخ پیشانی
فراخ چشم
فراخ چشمه
فراخ کام
فراخ کرت
فراخ کرد
فراخ کردن
فراخ کندوری
فراخ گام
فراخ گردیدن
فراخ گشتن
فراخ گلو
فراخا
فراخاستن
فراختن
فراختنی
فراخته
فراختگی
فراخزیدن
فراخسالی
فراخنا
فراخنده
بیشتر