لاین

لاینبغی

لاینحرف

<hr> مترادف لاینحل : حل نشدنی، ناگشودنی <hr> متضاد لاینحل : قابل حل <hr> برابر پارسی : ناگشودنی، چاره ناپذیر

مترادف لاینحل : حل نشدنی، ناگشودنی متضاد لاینحل : قابل حل برابر پارسی : ناگشودنی، چاره ناپذیر

لاینحل

لاینده

لایندگی

لاینصرف

لاینعزل

لاینفجر

لاینفصل

لاینفع

<hr> برابر پارسی : پیوسته، جدانشدنی، جدایی ناپذیر

برابر پارسی : پیوسته، جدانشدنی، جدایی ناپذیر

لاینفک

لاینقسم

<hr> مترادف لاینقطع : پیوسته، دایم، مدام، مداوم، همواره، همیشه <hr> برابر پارسی : پی در پی، پیوسته، پیاپی، پی در پی، همواره

مترادف لاینقطع : پیوسته، دایم، مدام، مداوم، همواره، همیشه برابر پارسی : پی در پی، پیوسته، پیاپی، پی در پی، همواره

لاینقطع

لاینی

<hr> مترادف لایه : بستر، بنلاد، پرده، پوست، طبقه، غطا، قشر، لا، ورقه

مترادف لایه : بستر، بنلاد، پرده، پوست، طبقه، غطا، قشر، لا، ورقه

لایه

لایوصف

لایؤبی

لایپتسیگ

لایپزیک

لایچه

لایی

لایی لایی

لاییدن

لاییدنی

لاییده

<hr> مترادف لب : چکیده، خلاصه، گزیده، مغز، خرد، عقل | شفه، لوچه، دهانه، کناره، لبه، حاشیه، ساحل، کنار، تپانچه، سیلی، کشیده

مترادف لب : چکیده، خلاصه، گزیده، مغز، خرد، عقل | شفه، لوچه، دهانه، کناره، لبه، حاشیه، ساحل، کنار، تپانچه، سیلی، کشیده

لب

لب ء

لب آب

لب اشکن

لب بر لب نهادن

لب برزدن

لب برچیدن

لب برگردان

لب بستن

لب بسته

لب به دندان گ

لب به دندان گزیدن

لب به لب

لب تخت

لب تر کردن

لب ترش

لب ترشی

لب ترکاندن

لب تشنه

لب جستن

لب خاییدن

لب خرگوش

لغت نامه دهخدا

واژه های حرف "ل" - لغت نامه دهخدا